دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۱۵ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

حدود دو کیلومتری از امامزاده دور شدیم رسیدیم به یک خاکریز بچه‌ها پشت خاکریز موضع گرفتند خاکریز به صورتی بود که عمود بر جاده دهلران اندیمشک بود و ما رو به سمت امامزاده عباس موضع گرفتیم تا ساعت ۱۲ ظهر شد همان جا که همه آنها که تا می‌توانستند آمده بودند و اگر کسی نیامده بود معلوم شد یا مجروح شده یا شهید شده و یا اسید بعد از نماز ظهر و عصر نهار از راه رسید و آمارگیری انجام شد بعد از ظهر همان روز حاج ابراهیم همت بین بچه ها حاضر شد و همه جمع شدیم ایشان برای ما صحبت کرد و ماجرای درگیری صبح با تانک ها را کاملاً شرح داد و گفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۷:۰۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

قرار است با زرهی دشمن لشگر ده عراق درگیر شویم گردان ما پشتیبانی گردان های درگیر هستند زرهی ارتش ایران هم در کنار ما بودند ساعت حدود ۷ و نیم بود که درگیری شروع شد گردان ما که احتیاط بود مرحله‌به‌مرحله می رفت جلو و به نقطه درگیری نزدیک می‌شد درگیری تانک ها با هم شروع شد عراق با موشک تانک‌های ما را می‌زد و در همین حین یک تانک ارتش در کنار ما با موشک دشمن کلاهکش پرید داخلش آتش گرفت و خدمه آن بر اثر آتش و انفجار تکه تکه شدند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۰۸:۳۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

نزدیکای ظهر بود که مجتبی صالحی با یک تویوتا از راه رسید ایشان با برادر میرکیانی در تدارکات تیپ ۲۷ مشغول بود ناهار آورده بود ناهار گرم را خوردیم و بعد از آن تا خود شب کار ما شده بود مگس پرانی با تاریک شدن هوا پست های نگهبانی مشخص شد  هوا از گرمای روز به سمت سرمای شب پیش می رفت و بچه‌ها از داخل سنگرها پتو جمع‌آوری کرده بودند محل خواب خود را درست کردیم تازه خوابمان برده بود که بیدار باش دادند و آماده حرکت شدیم فرمان حرکت آمد حرکت کردیم از ارتفاع شاوریه به سمت دشت عباس راهی شدیم به ستون در حال حرکت بودیم هر لحظه منتظر درگیری بودیم حرکت کردیم از ارتفاع آمدیم پایین وارد دشت شدیم تا وارد دشت شدیم ماشین های تویوتا رسید از انتهای ستون سوار می کرد می برد و چند کیلومتر جلوتر پیاده می کرد دوباره برمی‌گشتند از انتهای ستون سوار می کردند نماز صبح را در حال حرکت خواندیم تا نهایت به جاده آسفالت رسیدیم اجازه استراحت دادند و ما را توجیه کردند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۰۵:۲۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

حدود یک ساعت بود منتظر بودیم من سرستون بعد از فرمانده بودم متوجه شدم یکی از فرمانده ها تاخیر دارد ما به خاطر این غیبت نمی توانیم حرکت کنیم حاج احمد متوسلیان هم مرتب تماس می‌گیرد جواب نمی آید عصبانی بود که نهایت با تاخیر ایشان آمد و حاج احمد هم بالاخره....

حرکت کردیم و از نقطه رهایی رها شدیم به سمت درگیری با دشمن مسیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۰:۴۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از خوردن صبحانه ماشین ها آمدند و ما  سوار ماشین شدیم به سمت گردان خود حرکت کردیم ما را رساندن به گردان انصار رسول صلی الله علیه و آله و سلّم نیروهای گردان را که دیدیم همه خوشحال بودند ما هم با خوشحالی آنها خوشحال شدیم همه در سینه کش تپه ها جایی برای خود درست کرده بودند و منتظر فرمان بودند و من رفتم پیش دوستانم بعد از سلام علیک و حال و احوال و خسته نباشید میان آن ها نشستم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۲۱:۳۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از خوردن صبحانه در کنار سنگر تدارکات نشسته بودیم که یکی از اعضای تدارکات یک بسته قطاب به ما تعارف زد ما هم بدون معطلی هرکدام هرچقدر می توانستیم برداشتیم و مشغول خوردن شدیم قطاب کمک کرد بیشتر گرممان شود منتظر بودیم تا آقای جهروتی بیاید ما به سمت گردانمآن برویم آقای تاژ لنگان لنگان و معترض به سمت تدارکات میرود فاصله ما با او کم بود رسید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۷:۵۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

آموزش های ما تمام شد دو روز پشت سر هم صبح تا شب کلاس و شب رزم  شب سوم جعفر جهروتی که فرمانده ما توی تخریب ۲۷ بود فرمان حرکت را داد وسایلمان را بستیم با یک تویوتا راهی منطقه شدیم به منطقه‌ای که می‌گفتند اینجا باند اضطراری هواپیما است یک منطقه آسفالت دقیق و عرض آسفالت حداقل سه برابر جاده‌های معمولی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۹ ، ۰۸:۲۷
داود احمدپور


بسم الله الرحمن الرحیم

صبح راهی شدیم به سمت بیرون پادگان تا آموزش ببینیم توی مسیر من یکی از بچه های بسیج که قد کوتاهی داشت صورتش خبر از سن حداکثر ۱۶  سال را میداد دیدم روی دوشش یک دستگاه بیسیم بود مشغول صحبت با بیسیم بود دقت کردم دیدم چقدر مسلط و دقیق مکالمه می کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۰۹:۳۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

در جریان عملیات کربلای ۵ مجروح شدند  کیسه کلستومی برایم گذاشتن زمان جمع شدن کیسه رسیده بود یعنی چهار ماه از مجروحیت من می‌گذشت رفتم بیمارستان نجمیه دکتر نوشت تعدادی عکس بگیرم رفتم رادیولوژی گفت ۱۵ هزار تومان هزینه عکس هایت می شود گفتم من مجروح هستم عضو سپاه هستم با حقوق ۶ ماه هم نمی‌توانم پول این عکس‌ها را بدهم گفتند پس برو از بنیاد نامه بیاور رفتم بنیاد نامه خواستم گفتد پرونده نداری نمی توانیم نامه بدهیم گفتم خوب پرونده تشکیل بدهید گفتند باید بروی کمیسیون تعیین درصد
 گفتم راهش را بگویید متصدیان گفتند حداقل ۳ ماه طول می‌کشد حیران مانده بودم که چه کار کنم هر چه دلیل می‌آوردم وقت ندارم سه ماه منتظر باشم وضعیت سلامتی من در خطر است متصدیان مرتب حرف خودش را می‌زد نهایت به فکر پیدا کردن پارتی افتادم  یکی از دوستان کارمند بنیادشهید بود مرا خوب می شناخت ماجرا را به او گفتم آمد واسطه شد دوتا نامه گرفت یکی برای بیمارستان نجمیه و یکی برای کمیسیون تعیین درصد کارمند گناه نداشت من اولین بار نبود که مجروح میشدم
قبلاً سمت بنیاد نرفته بودم حالا که مشکل پیدا کردم رفتم اونها  هم می خواهند راه قانونی رو طی کنند من هم فرصت راه قانونی ندارم با پارتی مشکلم حل شد و عمل رو انجام دادم
حالا عاقلانه است من بگم مسئول بنیاد شهید جنایتکار است  فحش بدهم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۶:۳۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید جعفر نجاتی در جریان عملیات والفجر ۸ از ناحیه بازو مجروح شده بود دکترا  تو بیمارستان ها گفته بودن دست باید قطع بشه دکتری در بیمارستان مدائن به جعفر گفته بود میتونم عمل کنم دست تو را از قطع شدن نجات بدم برای این عمل باید ۳۰ هزار تومان بدهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۹ ، ۲۲:۲۶
داود احمدپور