خاطراتم (92)
بسم الله الرحمن الرحیم
حدود یک ساعت بود منتظر بودیم من سرستون بعد از فرمانده بودم متوجه شدم یکی از فرمانده ها تاخیر دارد ما به خاطر این غیبت نمی توانیم حرکت کنیم حاج احمد متوسلیان هم مرتب تماس میگیرد جواب نمی آید عصبانی بود که نهایت با تاخیر ایشان آمد و حاج احمد هم بالاخره....
حرکت کردیم و از نقطه رهایی رها شدیم به سمت درگیری با دشمن مسیر را با راهنمایی بچههای اطلاعات پیش می رفتیم و در مسیر نقاطی مجبور میشدیم توقف داشته باشیم تا نهایت به نقطه درگیری رسیدیم سنگر تیربار دشمن مانع بود که دو تا از بچه های دسته اعزام مجددی ها موفق شدند به سنگر نزدیک بشوند با نارنجک تیربار را از کار انداختند قرارگاه هم مرتب با برادر قهرمانی در تماس بود و به او می گفت عجله کن دیر شد به ساعت نگاه کن با کد خبر میدادند بقیه یگانها رسیدن و درگیر شدند هنوز شما جا موندید ما بعد از اینکه خط شکست و وارد خطوط اول دشمن شدیم فوری مشغول پاکسازی شدیم پاکسازی آن شب ما با میدان مین برنخوردیم پاکسازی خط دشمن در کمتر از یک ساعت تمام شد ارتفاعی که ما روی آن عملیات کرده بودیم به نام شاوریه بود شیب ارتفاع به سمت دشمن با شیب تندی بود و به سمت خود یعنی پشت سر ما شیب خیلی کندی بود و سمت دشمن به صورت صخره ای و پرتگاه بود در نتیجه ما در مقابل پاتک دشمن هیچ تهدیدی نداشتیم تا پاکسازی تمام شد وقت نماز صبح شد نماز را خواندیم از داخل سنگر های عراقی پتوهای عراقی را آوردیم و موقعیت را برای خواب خود مهیا کردیم ساعت حدود ۸ صبح بود که یکی از بچه های خزانه بخارایی از اعزام مجددی ها یک کتری بزرگ دستش بود
فریاد میزد و می گفت شیر داغ شیر داغ از دور دقت کردم راست میگفت بچه ها دستشان لیوان بود و از کتری در حالی که بخار آن از دور معلوم بود شیر داغ سرازیر میشد داخل لیوان ها پرسیدم از کجا آوردی چه جوری داغش کردی گفت تو یکی از این سنگرها شیر خشک بود این کتری هم همان جا بود و یک چراغ سه فتیله نفتی هم پیدا کردم دست به کار شدم بعد از جوش آمدن آب شیر خشک ریختم و حالا شیر داغ قسمت شما می شود