خاطراتم (89)
بسم الله الرحمن الرحیم
آموزش های ما تمام شد دو روز پشت سر هم صبح تا شب کلاس و شب رزم شب سوم جعفر جهروتی که فرمانده ما توی تخریب ۲۷ بود فرمان حرکت را داد وسایلمان را بستیم با یک تویوتا راهی منطقه شدیم به منطقهای که میگفتند اینجا باند اضطراری هواپیما است یک منطقه آسفالت دقیق و عرض آسفالت حداقل سه برابر جادههای معمولی نزدیک رودخانه کرخه بود و ترافیک شده بود ماشین ها هم چراغ خاموش حرکت می کردند علت ترافیک معلوم شد چی بود آقای صالحی فرمانده گردان بلال تیپ ۲۷ در حال انتقال نیروهایش به منطقه عملیات با موتوری که سوار بود با یک مینیبوس که از روبرو می آمد تصادف کرده درجا شهید شده بودچون نزدیک به خط درگیری بودیم به ناچار باید ماشین ها چراغ خاموش حرکت میکردند و گردان بلال هم تعدادی اتوبوس که نیروهایش سواران بودند را منتقل می کرد صالحی چون منطقه را میشناخت برای اینکه بتواند راهنمایی کند خودش با موتور در حال هدایت بود از روبه رو هم یک مینی بوس می آمد آن هم چراغ خاموش بود موتور را ندیده بود با موتور تصادف کرده بود و صالحی شهید شده بود و روی باند فرودگاه ترافیک درست شده بود راه باز شد رفتیم از پل کرخه عبور کردیم مسیر حرکت به سمت راست تغییر کرد هنوز چراغ ماشین ها خاموش بود چراغ خاموش می رفتیم تا در یک جایی پیاده شدیم و فردای آن روز فهمیدیم اینجا به اسم کمپ محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است شب دنبال جایی برای خواب بودیم جای به خصوصی برای ما تهیه ندیده بودند هر کس برای خودش جایی تهیه دید من با حسین ظاهری و حسین شهاب که از نیروهای سپاه بودند با هم یک حفره ای را پیدا کردیم با پلاستیک رویش را پوشاندیم چند تا پتو هم تهیه کردیم زیر و رویمان پوشاندیم خوابیدیم البته حالت نیم خیز داشتیم با همین حالت تا اذان صبح خوابیدیم با صدای موذن برای نماز صبح بیدار شدیم به شدت سرد مان بود با این حالت رفتیم طرف تانکر آب در حالی که میلرزیدیم وضو گرفتم بعد نماز را خواندیم به فکر صبحانه بودیم با وجودیکه سرد ما نبود امکان خوابیدن نبود دوری زدیم با موقعیت کمپ آشنا شدم با بالا آمدن آفتاب امکان ماندن داخل جایی که با پلاستیک پوشانده بودیم نبود لذا توی محیط باز نشستیم