دست‌نوشته‌های کمیل

۲۹۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

💠 خاطره علی اکبر کاشانی

نیروی مخابرات سپاه کردستان

⏳ دوران جنگ تحمیلی

 ✍️ قبل از عملیات آزادسازی جاده   بانه /سردشت جهت موقعیت یابی مناسب برای مرکز مخابرات، عملیات که اولا بتواند ارتباط قوی با شهرهای سقز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۱:۴۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

#دل‌نوشته سردار به دخترش، در ستایش مقام شهادت و اشتیاق او بر این لحظه که دارای جملاتی تأمل‌برانگیز است. بخشی از متن نامه به‌شرح زیر است:

«فاطمه عزیزم! این چند صفحه را برای تو می‌نویسم، چون می‌دانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمی‌دانم چرا این حرف‌ها را برایت می‌نویسم، اما احساس می‌کنم در این تنهایی و غربت عمرم نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم. آه! مرگ خونین من! عزیز من! زیبای من! کجایی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۱:۲۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

هر لحظه امام زمان ارواحنافداه دارند ما را می‌بینند. هر عملی را که انجام بدهیم «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (توبه/١٠۵).

🔶همان لحظه‌ای که در خانه‌ات نشسته‌ای و داری با همسرت صحبت می‌کنی، اگر یک صحبتی از روی مهر و محبت باشد، آقا خوشحال می‌شوند و می‌فرمایند در این خانه شیعیانِ من آرامش دارند.
اما اگر تندی کنی آقا ناراحت می‌شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۱:۱۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

بشنویم از کاسه آش یک وجب روغن

#ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد.
 رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع می شدند و هر یک کاری انجام می دادند.
خلاصه هر کس برای تملق وتقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود. خود شاه هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید و از بالا نظاره گر کارها بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۰:۰۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

✍️یادتان باشد سواد هیچ وقت #شعور نمیاورد.

شعور یعنی تشخیص کار خوب از بد،
شعور یعنی تشخیص کار درست از اشتباه،

سواد، یاد گرفتن فرمول و اطلاعات در علم و یا مبحث خاصی است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۱۹:۵۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

"نان ومیوه دل"

دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند.
اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد.
ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۱۹:۴۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

💠 آن جوان با تردید جلو رفت. پاسدار پشت کرد و منتظر ماند. انگار داشت تحقیر می شدکه توسط اعدامی تنبیه شود. اعدامی چنان لگدی به پشت او زد که نیم متر به جلو پرت شد. لحظه ای بعد، با اشاره بروجردی دست اعدامی را به جوخه بست، پاسدار گفت: "اجازه می دهید تیر خلاص او را خودم شلیک کنم آقای #بروجردی؟"

 

🔸تا اعدامی نام #بروجردی را شنید، جا خورد. انگار خیلی دوست داشت او را از نزدیک ببیند. اشاره کرد که حرفی دارد. #بروجردی جلو رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۱۹:۳۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

ولــی الله تــوی خانــه علیــا مخــدره صدایــم مــی زد.هیــکل درشــتی داشــت و مــن ریــزه بــودم.
خیلـی متواضـع بـود تـا حـدی کـه کفـش هایـم را جلـوی پایـم جفـت مـی کرد.مـی شـنیدم کـه
بـه طعنـه مـی گویند:آقاولـی الله کفشـای ایـن جوجـه روبرایـش جفـت مـی کنـه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۱۹:۲۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

رضا روی جدول کنار خیابان نشسـت و گفـت: »مـن کـه از پـا افتـادم... شـما را نمیدانم«.
عبداالله با پر چفیه، عرق پیشانی را گرفت و گفت: »آی گفتی«.
مجتبی، بلوز فرمش را تکان داد تا بدن خیسش کمی هوا بخورد.
خورشید در وسط آسمان انگار آتش میریخت. بدن هـر سـه خـیس عـرق بـود.
پشت بلوز فرم عبداالله و رضا، رد عرق مثل رشـته کـوهی وارونـه نقـش بسـته بـود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۱۹:۲۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

َعن ابن َعباس : َقا َل َر ُسو ُل الله ص:
«حب َعلی ْبن َابی َطالب َیاکل الـذنوب کما تکل النـار
ا ْلـحطب».
1
از ابن عباس نقل شده که رسول اکرم ص فرمود:
«دوستی علی بن ابیطالب گناهان را میخورد
چنانچه آتش هیزم را»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۰ ، ۱۹:۰۲
داود احمدپور