دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

خاطراتم (90)

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۵۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از خوردن صبحانه در کنار سنگر تدارکات نشسته بودیم که یکی از اعضای تدارکات یک بسته قطاب به ما تعارف زد ما هم بدون معطلی هرکدام هرچقدر می توانستیم برداشتیم و مشغول خوردن شدیم قطاب کمک کرد بیشتر گرممان شود منتظر بودیم تا آقای جهروتی بیاید ما به سمت گردانمآن برویم آقای تاژ لنگان لنگان و معترض به سمت تدارکات میرود فاصله ما با او کم بود رسید نزدیکه تدارکات نشست پاچه پا را بالا زد پای مصنوعی را از پا جدا کرد اولین باری بود که پای مصنوعی میدیدم بعد متوجه شدم حسین ظاهری و حسین شهاب هم اولین بار است که می بینند بعد فهمیدیم که توی جبهه غرب جانباز شده و این افتخار نصیبش شده در همین حین ماشین تویوتای آمد جلوی ما نگهداشت جوانی که هنوز ریش ندارد پیاده شد در حالی که به شدت عصبانی و معترض است می گوید من دیگه خسته شدم همش باید من این مسیر را بروم مگر راننده‌ای دیگر نیست من داشتم نگاهش می کردم با خودم گفتم نگاه کن الان اگر خانه بود دوچرخه بهش نمی دادند حالا اینجا  چقدر ناز می کند توی صحبت ها فهمیدم تنگه ای تو منطقه است به نام تنگ تانک ؛تنگه  تانک نقطه ای است که تاک های عراقی از دور  این نقطه را می بینند و با تیر مستقیم تانک هر ماشینی که از آنجا عبور می کند را می زنند فلذا تعدادی از راننده ها جرات نداشتند و بهتر بگویم مهارت نداشتند جز چند نفر و هم مهارت داشتند و هم شجاعت داشتند از جمله همین جوانی که صورتش او را کم سن و سال نشان می‌داد و با قدرت و مهارت طوری از تنگه عبور می کرد دشمن نمی توانست او را بزند بعدها فهمیدم او عباس برقی است با او رفیق شدم فهمیدم معلم بوده اهل ساوه است و از نیروهایی است که با حاج احمد از مریوان آمده و جزو مجموعه ذوالفقار است

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی