بسم الله الرحمن الرحیم
چهارکس نزد سلیمان آمدند که هر یک حاجتی داشتند.
1یکی خورشید بود و گفت: ای پیغمبر درحق من دعا کن که خداوند مسکنی دهد،مانند سایر مخلوقات،که پیوسته در شرق و غرب نباشم،سلیمان قبول کرد.
2دومی مار بود، عرض کرد یا سلیمان در حق من از خداوند مسئلت نما که دست و پا به من کرامت کند مانند سایر حیوانات،که طاقت رفتن روی شکم ندارم، پس قبول کرد.
3سوم باد بود،گفت:یا نبی الله خدا مرا به هر طرف می گرداند،و مرا بی آرام کرده، دعا کن، تابه برکت دعای تو خداوند، مرا مهلت دهد، سلیمان گفت: روا باشد .
4چهارم آب بود، عرض کرد ای پیغمبر خدا مرا سر گردان به اطراف جهان گردانیده و به هر سو می دواند و مقامی ندارم، در حق من از خدا مسئلت کن که مرا در ولایتی ساکن گرداند تا هر کس به من احتیاج دارد به نزد