دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

۱۱۵ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

#عید_غدیر در جبهه ها و عقد برادری

#عهد_برادری

محبت و مودتی که بین بچه های جبهه حاکم بود، کار را به جایی می رساند که لحظه ای طاقت دوری از یکدیگر را نداشتند و همه سعی شان این بود که حتی دم آخر هم دیده به دیده هم بدوزند و کنار هم باشند. به همین علت بود که صیغه برادری خواندن رونق گرفته بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۱ ، ۰۸:۳۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

کردستان - سایت مخابراتی #وارث
 

❄️ در یک روز زمستانی سال 1363 ، از مسؤولین مخابرات سپاه (ظاهراً برادر حسن ظهراب) به ما اطلاع دادند که ارتباط منطقه جنگی مریوان از کار افتاده و کلیه خطوط رادیوماکس (FX ) قطع شده است.

➖ {{در زمان جنگ تحمیلی برای اولین بار از دستگاه های مخابراتی رادیوماکس استفاده شد. اینها وسایل الکترونیکی بودند که با امواج رادیویی کار کرده و خطوط تلفن راه دور (FX) را به اقصی نقاط خطوط جبهه می رساندند. در آن زمان که کل کشور در فقر مخابراتی بسر می برد، انتقال خط تلفن به جبهه پدیده ای اعجاب آور و معجزه محسوب می شد که توسط نیروهای متخصص سپاه پاسداران انجام می گرفت. برادران پاسدار مخوال (مخابرات و الکترونیک) از این طریق به یگان های ارتش نیز خدمات ارائه می دادند. خطوط FX در آن زمان برای پشتیبانی عملیات ها بسیار مفید و ضروری بود،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۵۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۰ ، ۱۷:۰۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
* حال‌گیری پدر
 
در خاطره‌ای دیگر از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا از شوخی‌های جبهه به خاطرات رحیم کابلی رزمنده گردان حمزه سیدالشهدا (ع) این لشکر می‌پردازیم که وی می‌گوید: خاطره‌ای که می‌خواهم تعریف کنم برمی‌گردد به اتفاقی که فرمانده گردان ما «حمزه سیدالشهدا (ع)» ـ سردار شهید صادق مکتبی ـ برای من تعریف می‌کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۰۵
داود احمدپور

بنام خدا

 

نقش مدرسه ها در جنگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۰۷:۳۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

«… در جریان عملیات والفجرـ۱ که در منطقه‌ی ابوغریب انجام گرفت، در مقر تاکتیکی تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷، همراه با شهیدان: صمد کریم، معصومی و محسن نورانی نشسته بودیم، که رضا چراغی سوار بر یک وانت تویوتا از راه رسید. سر و کله‌ی رضا حسابی گرد و خاکی بود و حالت پریشانی داشت.

محسن نورانی وقتی این برآشفتگی او را دید، خطاب به چراغی گفت: برادر رضا چه شده؟ چرا اینقدر گرفته‌ای؟ انگار حال و روزت مثل همیشه نیست؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۰۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

نوروز در جبهه!
زمان جنگ علاوه بر کمک های مردمی که به جبهه ها ارسال می شد، دانش آموزان هم برای رزمنده ها نامه می نوشتند که این نامه ها در خطوط نبرد به دست ما می رسید و باعث تقویت روحیه مان می شد.

: جنگ  برکات زیادی برای ما داشت و دل ها را به هم نزدیک کرده بود. هر کس به هر طریق که می توانست به جبهه ها کمک می کرد، کسانی که سرمایه داشتند از کمک های نقدی گرفته تا خرید خودرو و سایر وسایل مورد نیاز رزمندگان به جبهه ها ارسال می کردند. در این میان افرادی هم بودند که مال و ثروتی نداشتند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۵۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

حمید یکی از همسنگرهای ما خیلی وقت می شد که به مرخصی نرفته بود. اصرار ما باعث شد تا او چند روزی مرخصی بگیرد و به شیراز برود.

 

 خاطره ای از عظمت و بلندی روح یک شیر زن و یک مادر شیرازی : حمید پدرش را مدت ها پیش از دست داده بود و مادرش تنها در شیراز زندگی می کرد. بچه ها از اینکه حمید مدت ها در منطقه  حضور داشت و به مرخصی نمی رفت به او اصرار کردند که چند روزی به مرخصی برود تا با خانواده تجدید دیدار کند و روحیه اش عوض شود. به اصرار بچه ها حمید چند روز مرخصی گرفت و به شیراز رفت. اما از رفتن حمید سه روز بیشتر نگذشته بود که به منطقه برگشت؛ همه بچه ها متعجب شده بودند که چرا او اینقدر زود برگشت! بعضی از بچه ها تصور می کردند که شاید حمید اصلا به مرخصی نرفته باشد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۴۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

🌹فرمانده معظم کل قوا امام خامنه ای:
این رزمندگانی که خاطراتشان را می نویسند یا کسانی که خاطره پدرها، مادرها، همسرهای شهدا را ثبت می کنند، اینها دارند در واقع جلوی یک ضایعه  خسارت بار را می گیرند، دارند این گنجینه های پر ارزش و بی بدیل را احیاء می کنند.( ۴/ ۷/ ۱۳۹۷)

مرحله دوم عملیات چه گذشت (1)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۲۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

آن شب را به صورت هوشیار در دل شب توی دشت ماندیم فردای آن روز سازماندهی شدیم آماده شدیم برای حمله مرحله بعدی شب ما راهی شدیم مرتب در حال پیاده روی بودیم در همان حین متوجه شدیم مسیر را گم کرده ایم و نیروهای اطلاعاتی در حال تلاش برای پیدا کردن مسیر هستند و ما گاهی در حال حرکت بودیم گاهی هم ستون می ایستاد یا مینشستیم مشکل بزرگی که با آن فرماندهان روبرو بودند راه مشخص نبود از یک سو باید برویم نمی توانستیم یا بنشینیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۶
داود احمدپور