خاطراتم (94)
بسم الله الرحمن الرحیم
قرار است با زرهی دشمن لشگر ده عراق درگیر شویم گردان ما پشتیبانی گردان های درگیر هستند زرهی ارتش ایران هم در کنار ما بودند ساعت حدود ۷ و نیم بود که درگیری شروع شد گردان ما که احتیاط بود مرحلهبهمرحله می رفت جلو و به نقطه درگیری نزدیک میشد درگیری تانک ها با هم شروع شد عراق با موشک تانکهای ما را میزد و در همین حین یک تانک ارتش در کنار ما با موشک دشمن کلاهکش پرید داخلش آتش گرفت و خدمه آن بر اثر آتش و انفجار تکه تکه شدند و دست یکی از خدمه تانک به بیرون پرتاب شد ما مرتب پیش می رفتیم تا رسیدیم به نقطه درگیری نفرات با تانکهای عراقی درگیر بودند در همین زمان گلوله توپ دشمن نزدیک ما زمین خورد محمد دزفولی از بچههای امین آباد بود موج انفجار گرفتش بلند شد راست راست روی جاده را می رود اول هر چه صدایش کردیم محل نگذاشت فهمیدیم مشکل پیدا کرده سه چهار نفری رفتیم محمد را محکم دست و پایش را گرفتیم و با چفیه دستانش را از پشت بستیم کشان کشان از روی جاده آوردیمش پایین چقدر زورش زیاد شده بود با کلی دردسر نگهش داشتیم تحویل امدادگران دادیم خودمان را به گردان رساندیم و در کنار امامزاده عباس وارد درگیری شدیم درگیری تن و تانک بود با فاصله حداکثر ۵۰ متری هم درگیر شده بودیم طوری که ما به راحتی نیروهای عراقی که پشت تانکها بودن را میدیم ما هم با تانک ها می جنگیدیم هم با نیروی پیاده دشمن مقداری از امامزاده عباس به سمت عین خوش و ارتفاعات تینه پیش رفتیم که دستور عقب نشینی آمد آرام آرام محل درگیری را ترک کردیم تعدادی از شهدا و مجروحین که جلوتر از ما بودند جا مامدند من ساعت را نگاه کردم دیدم ساعت نه صبح بود در حین آمدن عقب تعدادی از مجروحان را کمک کردیم آوردیم عقب تعدادی از غیرتمندانه ماندند تا مانع از تعقیب کردن دشمن شوند