دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۱۵ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

 

 

مدرسه در جنگ 4

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۴:۳۲
داود احمدپور

 

 

مدرسه در حنگ َ3

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۸
داود احمدپور

 

 

روایت مدرسه در جنگ 2

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۴:۱۶
داود احمدپور

 

 

روایت مدرسه در جنگ 1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۴:۱۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

روزهای اول خرداد و روزهای آخر عملیات الی بیت المقدس در سال ۶۱ بود سه مرحله از عملیات با موفقیت پیش رفته بود خرمشهر از چهار جهت به واسطه آب و نیروهای رزمنده اسلام در محاصره قرار گرفته بود تا آزادی خرمشهر فقط یک گام باقی مانده بود امید نیروهای عراقی برای حفظ خرمشهر شکستن حلقه محاصره از سمت شلمچه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۲۱:۱۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

کنار میدان صبحگاه دوکوهه ساختمان کوچکی بود که داخل آن حدود ۱۲ تا اتاق کوچک مخصوص دوش حمام بود تا بچه‌ها برای حمام کردن از آن استفاده کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۹:۵۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی کلاس نداشتیم به کارهای شخصی خودمان می‌رسیدیم لباسی بشوریم فوتبالی بازی کنیم مرخصی شهری بگیریم خرید  میوه وتلفنی و دوخت دوزی کار خاصی داشتیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۲۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره جا مانده روزهای پایانی ماه بهمن سال ۶۰ بود که با دوستان قرار گذاشتیم تا با اولین اعزام راهی جبهه شویم رفتیم لانه جاسوسی ثبت نام کردیم گفتند اعزام اول اسفند است بروید اول اسفند بیاید ساعت ۷ روز اول اسفند با ساکهای خودتان برای اعزام اینجا باشید بعد از ثبت نام من فکرم زد چه جوری با خانواده خداحافظی کنم هم دروغ نگفته باشم هم کار خودم را کرده باشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۰۷:۲۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

همان روز اول قرار شد هر روز یک نفر به عنوان شهردار می شد مسئولیت جارو زدن غذاگرفتن شستن ظرفها به عهده او بود قبل از اینکه برویم صبحگاه کتری را پر میکرد و روی علاءالدین میگذاشت علاءالدین را آماده میکرد تا پایان صبحگاه کتری جوش بیاید تا میرسیدیم چایی را دم میکرد و نان و پنیر یا کره و مربا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۴۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

سرودها در هنگام دویدن خوانده میشد تا می رسیدیم به لحظه ورزش و نرمش در این زمان هر حرکت نرمشی  به چهار قسمت بود کسی که وسط بود نرمش جمعی را مدیریت میکرد با صدای رسا میشمرد یک و دو و سه  جمع ما با صدای بلند به جای عدد چهار میگفتن شهید و این ادامه پیدا میکرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۳۶
داود احمدپور