خاطراتم(95)
بسم الله الرحمن الرحیم
حدود دو کیلومتری از امامزاده دور شدیم رسیدیم به یک خاکریز بچهها پشت خاکریز موضع گرفتند خاکریز به صورتی بود که عمود بر جاده دهلران اندیمشک بود و ما رو به سمت امامزاده عباس موضع گرفتیم تا ساعت ۱۲ ظهر شد همان جا که همه آنها که تا میتوانستند آمده بودند و اگر کسی نیامده بود معلوم شد یا مجروح شده یا شهید شده و یا اسید بعد از نماز ظهر و عصر نهار از راه رسید و آمارگیری انجام شد بعد از ظهر همان روز حاج ابراهیم همت بین بچه ها حاضر شد و همه جمع شدیم ایشان برای ما صحبت کرد و ماجرای درگیری صبح با تانک ها را کاملاً شرح داد و گفت
زرهی که شما با آن درگیر شدید لشکر ۱۰ زرهی عراق بود یکی از قویترین لشکرهای عراق ایشان قصد داشت از جنوب به شمال به پادگان عین خوش که توسط تیپ ۱۴ امام حسین علیه السلام آزاد شده بود حمله کند پادگان را پس بگیرد و از طرفی از مقابل و از شمال پادگان و از جنوب پادگان توسط نیروهای عراقی به پادگان بنا بود حمله شود که در جنوب پادگان لشکر ۱۰ زرهی عراق بود که با ما درگیر شد و نتوانست به سمت پادگان عین خوش برود و حمله کند و از شمال پادگان یگان دیگری با عراقیها درگیر شدند و از غرب به پادگان حمله شد که تیپ ۱۴ امام حسین علیه السلام جانانه مقاومت کردند و آن روز حمله بزرگ عراقی ها و طرح مهم و آنها با شکست روبرو شد اگر در این حمله عراقی ها موفق میشدند پادگان عین خوش را پس بگیرند کل عملیات با شکست روبرو میشد که با رشادت شما در این محور و در شمال پادگان و در داخل پادگان هم خوب جنگیدند نهایت هم حمله دشمن شکست خورد وهم ما با این ورود خود برای دفع پاتک دشمن باعث شد که ما وارد دشت عباس بشویم یعنی یک مرحلهای دیگر از عملیات فتح المبین انجام شد و لشکر ۱۰ زرهی عراق در دل اش دشت عباس زمینگیر شود و هر لحظه توسط ما که در دشت مستقر بودیم برای او تهدیدی به حساب می آمدیم نهایت آن شب را به صورت هوشیار در دل شب دشت ماندیم فردای آن روز سازماندهی شدیم آماده شدیم برای هم مرحله بعدی عملیات