خاطرات (86)
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید جعفر نجاتی در جریان عملیات والفجر ۸ از ناحیه بازو مجروح شده بود دکترا تو بیمارستان ها گفته بودن دست باید قطع بشه دکتری در بیمارستان مدائن به جعفر گفته بود میتونم عمل کنم دست تو را از قطع شدن نجات بدم برای این عمل باید ۳۰ هزار تومان بدهی
جعفر این پول را نداشت بنیاد شهید هم قبول نمی کرد گفت برو بیمارستان های طرف مقابل قرارداد ما همه بیمارستانهای طرف قرارداد میگفتند دست باید قطع بشه ناچار جعفر درخواست وام کرد مسئول وام بنیاد شهید پرونده درخواست جعفر را گذاشت توی لیست نوبت مرتب به بنیاد سر میزد تا ببینه وام آماده است یا نه مسئول مربوطه وعده فردا فردا می داد تا اینکه یک روز جعفر توی بنیاد پیگیر وام بود که متوجه میشود یک جانباز وارد شد با داد و فریاد و فحاشی سالن را به سر خود گرفته متصدی وام سریع میرود یک فقره چک ۵۰ هزار تومانی می آورد به کسی که فریاد می زد و فحاشی می کرد می دهد طرف آرام میشود و میرود جعفر نگاهی کرد فهمید باید چه کار کند به طرف متصدی وام میرود با دست محکم به روی میز می کوبد فریاد می زند وضع دستش را می گوید وام را برای معالجه با فریاد و مشت و لگد به متصدی وام میفهماند همین طور که داد می زد که در خواست جعفر را کف دستش میگذارند جعفر میرود و دستش را عمل میکند و قادر می شود مجدد به جبهه بیاید تا سال ۶۷ در بمباران شیخ صله شیمیایی میشود و به شهادت میرسد عاقلانه نیست گناه کسی که فحاشی میکند و متصدی وام که بی توجهی میکند را امام بدانیم