دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۲۲۸ مطلب با موضوع «چمران» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

دکتر چمران ۱۰ صبح با افراد ستاد جنگ‌های نامنظم خداحافظی می‌کند حدادی به عنوان راننده مصطفی و سید محمد مقدم پور سوار می شوند و حرکت می کنند دکتر درون دفترچه ای شروع به نوشتن می کند مصطفی در تمام طول راه توی دفتر چه اش یادداشت می‌کرد حتی می توان لرزش ماشین را در میان نوشته ها مشاهده کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۰:۵۳
داود احمدپور

سم الله الرحمن الرحیم

مصطفی در بین راه به شهادت می رسد خبر آن پخش می شود مردم در همه جا عزادار می شوند فردای آن روز امام خمینی به ملت پیام میدهد شهادت انسان‌ساز سردار پر افتخار اسلام و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به معلم ملا اعلا دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی عصر ارواحنا فدا تسلیت و تبریک عرض می کنم تسلیت از آن رو که ملت شهید پرور ما سربازی را از دست داد که در جبهه‌های نبرد با باطل چه در لبنان و چه در ایران حماسه می آفرید و سرلوحه مرام او اسلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۱۳:۲۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

مصطفی چمران  و سید محمد مقدم پور و حدادی به خط مقدم جبهه دهلاویه آمدند و بچه ها او  را دوره کردند مصطفی همه را بوسید برای همه  صحبت کرد و از شجاعت های ایرج رستمی گفت

خدا رستمی را دوست داشت و برد اگر ما را هم دوست داشته باشد میبرد

بعد عراق شروع آتش بازی کرد مصطفی دستور داد که همه پراکنده شویم

پرسیدیم نهار خوردید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۹ ، ۰۹:۵۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

دکتر چمران ۱۰ صبح با افراد ستاد جنگ‌های نامنظم خداحافظی می‌کند حدادی به عنوان راننده مصطفی و سید محمد مقدم پور سوار می شوند و حرکت می کنند دکتر درون دفترچه ای شروع به نوشتن می کند مصطفی در تمام طول راه توی دفتر چه یادداشت می‌کرد حتی می توان لرزش ماشین را در میان نوشته ها مشاهده کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۰۵:۳۱
داود احمدپور


بسم الله الرحمن الرحیم

علی عباس از دوستان لبنانی مصطفی در جبهه کرخه به شهادت رسیده بود مصطفی روز پنج شنبه ۲۸ خرداد سال ۶۰ به تهران می رسد او می خواست در مراسم ختم علی عباس که بعد از ظهر روز شنبه برگزار می‌شد شرکت کنند مصطفی روز شنبه به دفتر پشتیبانی جنگ‌های نامنظم در تهران می رود و می گوید دلم برای دهلاویه شور میزند با فرودگاه تماس گرفتم گفتن ۴۵ دقیقه دیگر یک هوپیمای سی ۱۳۰ به مقصد اهواز پرواز می‌کند با هم رفتیم آن شب همه را جمع کرد هرکس گزارش کار خود را داد جلسه ساعت ۱۲ و نیم تمام شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۱:۱۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

مصطفی به خط مقدم می‌رود و قبلاً عراقی‌ها یک ماشین را زده بودند که تکه هایش هر گوشه ای افتاده بود داشتند رد می شدند که میبیند از رادیاتورماشین که داغان و مچاله شده است صدایی می آید نگاه می‌کند و می‌بیند که یک گنجشک از در رادیاتور رفته تو و گیر کرده است با کمک دیگران گنجشک را درمی‌آورد گنجشک در آن هوای گرم له له می‌زد و بی حال بود مصطفی به آن آب می دهد و نوازشش می کند و گنجشک را روی سر انگشت می گیرد و رها می کند

خانوم نواب صفوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الر حیم

دو تا ماشین لندرور بودیم از اهواز حرکت کردیم و به طرف دهلاویه رفتیم آتش عراقی‌ها شدید بود مصطفی هم همراهمان بود یک دفعه صدای سوت خمپاره آمد عجیب بود خمپاره سقف برزنتی ماشین لندرور را سوراخ کرد و از وسط پای بچه ها کف ماشین را جر داد و توی زمین فرو رفت منفجر نشد یعنی عمل نکرد  پیاده شدیم وا  مانده بودیم که چه اتفاقی افتاده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۹ ، ۰۸:۱۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
آن جلو جنگ بود و من نگران همه چیز را تماشا می کردم پیرمردی از جلو آمد آرام و آهسته قدم بر می داشت تا به من رسید گفت دکتر چمران روی کاغذ نوشته است که بگویم آتش توپخانه کجا را بزنید نگاه به کاغذ توی دستش کردم کاغذ سیگار بود متوجه شدم که مصطفی می خواسته است که آن پیرمرد را از آنجا دور کند و به عقب جبهه بفرستد و این برگه بهانه است یکی دیگر از دور آمد گفت مصطفی مجروح شده است  نایستادم راه افتادم و رفتم همانجایی که نشانی اش را گرفته بودم دیدم یکی از بچه ها دارد یک ماشین عراقی را روشن میکند مصطفی اسلحه اش را برداشت و برخواست بی حال بود خواستم کمکش کنم نگذاشت گفتم پشت ماشین بخواب گفت اگر بروم و کسی مرا در آن حال ببیند فکر می‌کند که کشته شدم و خبرش همه جا می پیچد در راه برای همه دست تکان می دادند و به همه سلام می کردند

آقای کاویانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۹ ، ۰۸:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

وضع شهر وخیم بود به وسیله بی‌سیم با مصطفی تماس گرفته بودند که آذوقه تمام شده است مصطفی گفته بود که از مغازه های شهر چیزهایی را که لازم دارند بردارند و در ورقه ای یادداشت کنند که چه چیز هایی برداشته اند یک برگه داخل مغازه بگذارند و یکی را نگه دارد و بعد تحویل او بدهند تا بعداً پولش را به صاحب مغازه بپردازد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

نیروها حمله خود را آغاز می‌کنند مصطفی پیشاپیش نیروهای حمله کننده حرکت می کند جنگ سختی در می‌گیرد و عراقی‌ها شروع به عقب‌نشینی می‌کنند

یک تپه کوچک بود گاهی یک طرف سنگر می گرفتم و به راست تیراندازی می‌کردم از طرف چپ حمله می کردند و آن طرف می‌رفتم و به چپ تیراندازی می‌کردم مانند ماهی که در حال سرخ شدن باشد از این رو با آن روبرو می شدم  و در هر حرکت و پرش یک رگبار به طرف دشمن می‌بستم ناگهان در میان شلیک ها سوزش شدیدی در پایم احساس کردم بعد از آن دوباره سوزشی در همان پای چپم احساس کردم خون فوران زد با پارچه ای زخم رانم را بستم و با همان پای زخمی شروع به جنگیدن کردم حتی به طرف تانک‌های دشمن که آن طرف جاده بودن رگبار بستم دشمن که از جریان خبر نداشت و نمی دانستند چقدر نیرو در آنجاست راهشان را کج کردند چون بچه‌ها تانک‌ها را می‌زدند تصمیم عقب‌نشینی گرفتند خودم را به زیر پل کشیدم و زخم هایم را محکم تر بستم

دکتر مصطفی چمران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۰۹:۵۸
داود احمدپور