دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

چشمانمان را زیبا کنیم (149)

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۸ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

نیروها حمله خود را آغاز می‌کنند مصطفی پیشاپیش نیروهای حمله کننده حرکت می کند جنگ سختی در می‌گیرد و عراقی‌ها شروع به عقب‌نشینی می‌کنند

یک تپه کوچک بود گاهی یک طرف سنگر می گرفتم و به راست تیراندازی می‌کردم از طرف چپ حمله می کردند و آن طرف می‌رفتم و به چپ تیراندازی می‌کردم مانند ماهی که در حال سرخ شدن باشد از این رو با آن روبرو می شدم  و در هر حرکت و پرش یک رگبار به طرف دشمن می‌بستم ناگهان در میان شلیک ها سوزش شدیدی در پایم احساس کردم بعد از آن دوباره سوزشی در همان پای چپم احساس کردم خون فوران زد با پارچه ای زخم رانم را بستم و با همان پای زخمی شروع به جنگیدن کردم حتی به طرف تانک‌های دشمن که آن طرف جاده بودن رگبار بستم دشمن که از جریان خبر نداشت و نمی دانستند چقدر نیرو در آنجاست راهشان را کج کردند چون بچه‌ها تانک‌ها را می‌زدند تصمیم عقب‌نشینی گرفتند خودم را به زیر پل کشیدم و زخم هایم را محکم تر بستم

دکتر مصطفی چمران

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۱۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی