چشمانمان را زیبا کنیم (154)
بسم الله الرحمن الرحیم
علی عباس از دوستان لبنانی مصطفی در جبهه کرخه به شهادت رسیده بود مصطفی روز پنج شنبه ۲۸ خرداد سال ۶۰ به تهران می رسد او می خواست در مراسم ختم علی عباس که بعد از ظهر روز شنبه برگزار میشد شرکت کنند مصطفی روز شنبه به دفتر پشتیبانی جنگهای نامنظم در تهران می رود و می گوید دلم برای دهلاویه شور میزند با فرودگاه تماس گرفتم گفتن ۴۵ دقیقه دیگر یک هوپیمای سی ۱۳۰ به مقصد اهواز پرواز میکند با هم رفتیم آن شب همه را جمع کرد هرکس گزارش کار خود را داد جلسه ساعت ۱۲ و نیم تمام شد
مهدی چمران
نیروهای ستاد جنگهای نامنظم دهلاویه را فتح می کنند درگیری شدیدی به وجود آمده و بچه ها بیش از حد جلو رفته بودند ایرج رستمی ناراحت شده بود آتش توپخانه همه جا را می لرزاند هر چه رستمی سعی میکرد با توپخانه خودمان تماس بگیرد تا جواب عراقیها را بدهند موفق نشد سربازان دشمن آنقدر نزدیک شده بودند که به طرف هم نارنجک می انداختند ساعت ۱۲ شب ایرج رستمی بی سیم زد و گفت که به دهلاویه برویم به سراغ مصطفی رفتم تا اجازه بگیرم گفتند همین الان خوابیده است که بچهها سپردم که وقتی بیدار شد بگویند که من به دهلاویه رفتهام زمانی رسیدم که رستمی شهید شده بود عراقی ها جلو آمده بودند و نیروها با هرچه داشتن بر سر آنها آتش می ریختند
سرگرد فرتاش
ساعت حدود چهار و نیم صبح بود جنازه ایرج رستمی را به محوطه ستاد جنگهای نامنظم آوردند با مصطفی صحبت کردم و گفتم ایرج رستمی زخمی شده است صحبت را کش دادم و کمکم گفتم که شهید شده است مصطفی خیلی ناراحت شد مدتها سخنی نگفت سپس پرسید چه کسی را به جای رستمی به فرماندهی جبهه دهلاویه بگذاریم نام مقدم پور را بردم که در جبههها طراح بود گفت با بیسیم اطلاع بدهید بیاید
مهدی چمران