دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

چشمانمان را زیبا کنیم(152)

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الر حیم

دو تا ماشین لندرور بودیم از اهواز حرکت کردیم و به طرف دهلاویه رفتیم آتش عراقی‌ها شدید بود مصطفی هم همراهمان بود یک دفعه صدای سوت خمپاره آمد عجیب بود خمپاره سقف برزنتی ماشین لندرور را سوراخ کرد و از وسط پای بچه ها کف ماشین را جر داد و توی زمین فرو رفت منفجر نشد یعنی عمل نکرد  پیاده شدیم وا  مانده بودیم که چه اتفاقی افتاده است خمپاره تو زمین فرو رفته منفجر نشده بود در این اوضاع و احوال دیدم که مصطفی خم شده و کنار خمپاره‌ای که نترکیده به یک گل سرخ خیره شده است گل زیبایی بود مصطفی بر سر انگشت آن گل را نوازش می کرد که دورش جمع شدیم مصطفی خیره به گل سرخ بود که گل برگ هایش بر اثر باد و هر سو خم می‌شد و انگار می رقصید مصطفی آرام گفت چقدر زیباست نگاه کنید راستی که زیبا بود خمپاره‌ای که در کنار یک شقایق وحشی روییده بود مصطفی خدا را خیلی دوست داشت موجودات را خیلی دوست داشت گلها را خیلی دوست داشت انسانها را هم خیلی دوست داشت در آن هنگامه جنگ سر وقتش رفتم دیدم دارد خوشنویسی می‌کند اصلاً باور نمی‌کردم که در آن موقعیت قلم و دوات را کنار دست گذاشته باشد و روی کاغذ تمرین خط نستعلیق بکند

حسین میرزاجانی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی