خاطراتم (80)
بسم الله الرحمن الرحیم
کنار میدان صبحگاه دوکوهه ساختمان کوچکی بود که داخل آن حدود ۱۲ تا اتاق کوچک مخصوص دوش حمام بود تا بچهها برای حمام کردن از آن استفاده کنند دوازده تا دوش برای نفرات چند تا تیپ رزمی تیپ ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هفت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ۱۴ امام حسین علیه السلام ۴۱ ثارالله علیه السلام و تیپ ۳۱ عاشورا این همه نیرو و دوازده تا دوش مسئله حمام کردن یکی از دغدغهها و مشکلات بچهها بود
دوتا راه بیشتر نداشتیم یا باید میرفتیم شهر کلی وقت و خستگی و هزینه یا میرفتیم ساعتها صف می ایستادیم تا نوبتمآن شود معمولاً قبل از نماز صبح صف حمام به شدت طولانی تر میشد خبردار شدم که فردا برنامه های کلاس ها فشرده است به کسی هم مرخصی ندادند از طرفی موهای من هم چرب هستند چند روز حمام نرفتم مثل جوجه تیغی ضمخت می شود چند روز بود فرصت شستن پیدا نکرده بودم تصمیم گرفتم قبل از نماز صبح بروم حمام کنم بعد از حمام نماز صبح گاه و کلاسها را فعال شرکت کنم فکر میکنم دو ساعت مانده بود به نماز صبح بیدار شدم و خودم را به حمام رساندم دیدم چه صف طولانی منتظر نوبت هستند من هم رفتم ته صف و منتظر شدم تا نوبتم شود همینطور منتظر نوبت بودم که صدای اذان صبح بلند شد نماز جماعت در میدان صبحگاه خوانده میشد رفتم نمازم را خواندم و برگشتم توی صف قرار گرفتم تا این که هوا داشت روشن می شد نوبت من شد حمام کردم آمدم بیرون خوشحال بالاخره موفق شدم حمام کنم خوشحال داشتم میرفتم سمت ساختمان و از آن طرف صبحگاه شروع شده بود آرام آرام به سمت ساختمان نزدیک شدم که از دور دیدم حاج احمد متوسلیان نزدیک ساختمان ایستاده است رفتم جلو سلام کردم بعد از گرفتن جواب سلام حاجی سوال کرد کجا بودی چرا صبگاه نرفتی چفیه خودم را که حوله در آن بود نشانش دادم با حالت شکایت گفتم حاجی دو ساعت مانده به اذان صبح رفتم صف حمام بودم تا نوبتم شد حمام کردم شد الان حاجی نگاهی کرد و گفت باید به صبحگاه میرسیدی بلا معطلی گفت بایست بعد از من چند نفر دیگر هم آمدند حاجی آنها را نگه داشت تعداد ۱۰ نفر شد خاطره دیدار و آشنایی اول را داشتم ساکت بودم که با فرمان خیز حاجی آمد به خودم آمدم چفیه را گوشهای گذاشتم مابقی بچه ها هم چفیه ها را کنار گذاشتند و نقش زمین شدیم و حسابی سینهخیز رفتیم بعد از آن برپا داد گفت یادتان نرود داخل یک مجموعه نظامی حرف اول و آخر برای نظم را صبحگاه میزنم من بعدهر طوری شده به صبحگاه برسید گذر زمان به من ثابت کرد که رکن اصلی یگان نظامی برگرده صبحگاه می چرخد