دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

خاطراتم (77)

شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۴۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

همان روز اول قرار شد هر روز یک نفر به عنوان شهردار می شد مسئولیت جارو زدن غذاگرفتن شستن ظرفها به عهده او بود قبل از اینکه برویم صبحگاه کتری را پر میکرد و روی علاءالدین میگذاشت علاءالدین را آماده میکرد تا پایان صبحگاه کتری جوش بیاید تا میرسیدیم چایی را دم میکرد و نان و پنیر یا کره و مربا را از تدارکات میگرفت و صبحانه را می خوردیم و بعد کلاسها شروع میشد شستن لیوان ها معمولاً به عهده هر کسی بود چون لیوانها خصوصی بود  یکی از کلاس ها که خیلی برای ما جذاب شد کلاس توجیهی بود که حاج آقا ابراهیم همت مسعود ستاد لشکر بود آن روز برای ما برگزار میکرد یکی از نکته های قشنگ مطرح شده توسط ایشان در رابطه با تکه کلامی از امام بود که از تکه ای روزنامهای بریده بود میخواند و توضیح میداد میگفت امام فرمودند ای کاش من یک پاسدار بودم حاجی در توضیح می گفت امام بیجهت حرف نمیزند آرزوی که مطرح میکند در قبالش در آخرت باید پاسخگو باشد و در این جایگاه چیزهایی می بیند که از دیده ما پنهان است پاسداری از ارزش ها و آرزوی امام انقلاب یعنی درخواست مرتبهای که شأن و منزلت بالایی را همراه دارد حاجی به قدری زیبا توضیح میداد ما روی زمین روی خاک و قلوه سنگ ها نشسته بودیم اصلاً احساس خستگی نمی کردیم او هم حرفهای خوب و هم خوب حرف میزد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی