دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۱۰۹ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

با_هم_دعا_کنیم

شخصی همسرش به شدت بیمار شد. به سراغ مرد باتقوایی رفت و از او خواست برای سلامتی همسرش دعا کند. فرد مومن دست به دعا برداشت  واز خدا خواست همه بیماران را شفا بخشد. آن مرد دعای ‌او را قطع کرد و گفت صبر کنید ، من از شما خواستم برای همسرم دعا کنید ،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۰۶:۱۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

سند_جهنم

نقل است که در قرون وسطا و اوج قدرت کلیساها، عقاید و خرافه های دینی که کشیش ها به وجود آورده بودند ، شدت گرفته بود و راهب ها به قدرت رسیده بودند. آنها بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان در ازای پرداخت کیسه ‌های طلا دست نوشته ای به نام سند دریافت می کردند. شخصی که از این نادانی مردم رنج زیاد میبرد دست به هر عملی زد، نتوانست مردم را از انجام این کار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۰۸:۴۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

مهربانی_با_یتیم

در اطراف بصره مردی فوت کرد و چون بسیار آلوده به معصیت بود کسی برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت. همسرش چند نفر را به عنوان کارگر گرفت و جنازه او را برای دفن به خارج از شهر بردند. در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور که همه به صدق و صفا و پاکدلی او اعتقاد داشتند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۰۹:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

پناه_بی_پناهان

روزی مرحوم آیت الله فِهری خدمت آیت الله بهجت رسید و به ایشان گفتند که بنده و شما از جوانی با هم رفیق بودیم اما من در جوانی یک سید جوان خام بودم و عقلم نمی‌ رسید که چگونه باید طی طریق کنم اما شما در آن زمان با بزرگان نشستید و عقلتان رسید که باید چه کنید. اما بنده از شما گله ‌مند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۷:۱۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

اجابت_دعای_غلام

ابوالحسن محمد ابن عبدالله هروى میگوید مردى از اهالى بلخ با غلامش به زیارت امام‌ رضا علیه ‌السلام آمد با غلام خود حضرت را زیارت کردند. ارباب بالاى سَرِ حضرت مشغول نماز شد و غلام هم پایین پاى حضرت به نماز ایستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند. ارباب پیش ‌از غلام سر از سجده برداشت و غلامش را صدا کرد. غلام سَر از سجده ‌برداشت و گفت بله ارباب به‌ غلام گفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۹ ، ۱۱:۰۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

ناسزا_به_امام_حسن

مردی شامی امام حسن علیه السلام را دید در حالی که حضرت سوار بر مرکب بود. مقابل حضرت ایستاد و شروع به ناسزا گفتن نمود. حضرت سکوت نمود و چیزی به او نگفت. وقتی آن مرد مسافر دشنام گویی خویش را به پایان برد، حضرت به او سلام نموده و لبخندی بر لب آورد و چنین سخن آغاز نمود: ای پیرمرد! به گمانم غریبی! گویا دچار اشتباهی شده ای! اکنون اگر از ما رضایت و حلالیت بطلبی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۹:۱۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 #غلام_سیاه_پوست

رسول خدا صلی الله علیه و آله با عده ای از مسلمانان بیرون مسجد نشسته بودند در این هنگام چهار نفر سیاه پوست تابوتی را به سوی گورستان می‌بردند. پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان اشاره فرمودند: که جنازه را بیاورید. چون جنازه را آوردند ، حضرت روی او را گشودند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۰۸:۱۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

بیت_المال_مردم

در زمان حکومت پهلوی میخواستند خانه‌ های اطراف مجلس شورای ملّی را خراب کنند برای همین اعلام کردند که خانه ها را از مالکان آنها متری فلان مقدار خریداری می کنند هرکس که اعتراضی دارد بنویسد تا رسیدگی شود. کسی به جز مرحوم شیخ حسینعلی راشد اعتراض نکرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 #پیراهن_امام_رضا

ریّان بن صَلت می گوید قصد سفر داشتم ، و به همین جهت به قصد وداع راهى منزل امام علیه السلام شدم ، در بین مسیر با خودم گفتم: وقت وداع ، پیراهنى از حضرت تقاضا مى‌نمایم که چنانچه مرگ من فرا رسید ، آن پیراهن را کفن خود قرار دهم و مقدارى درهم و دینار طلب می‌ کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۹ ، ۱۲:۱۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

دختر شاه و طلبه

محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود که ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد. دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر فرار کرده بود لذا شاه دستور داده بود تا سربازان شهر را بگردند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۴
داود احمدپور