دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (156)

چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۵ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

مهربانی_با_یتیم

در اطراف بصره مردی فوت کرد و چون بسیار آلوده به معصیت بود کسی برای حمل و تشییع جنازه او حاضر نگشت. همسرش چند نفر را به عنوان کارگر گرفت و جنازه او را برای دفن به خارج از شهر بردند. در آن نواحی زاهدی بود بسیار مشهور که همه به صدق و صفا و پاکدلی او اعتقاد داشتند زاهد را دیدند که منتظر جنازه است. همین که بر زمین گذاشتند زاهد پیش آمد و گفت آماده نماز شوید و خودش نماز خواند. این خبر به شهر رسید و مردم دسته دسته برای اعتقادی که به آن زاهد داشتند از جهت نیل به ثواب می آمدند و نماز بر جنازه می خواندند و همه از این پیش آمد در شگفت بودند. شخصی از زاهد پرسید که چگونه شما اطلاع از آمدن این جنازه پیدا کردید؟ گفت در خواب به من گفتند برو در فلان محل بایست جنازه ای می آورند که فقط یک زن همراه اوست بر او نماز بخوان که آمرزیده شده. زاهد از زن پرسید شوهر تو چه عملی می کرد که سبب آمرزش او شده؟ زن گفت شبانه روز او به آلودگی و شرب خمر می گذشت. پرسید آیا عمل خوبی هم داشت؟ زن جواب داد آری سه کار خوب انجام میداد ، شب وقتی از مستی به خود می آمد گریه می کرد و می گفت خدایا کدام گوشه جهنم مرا جای خواهی داد؟ صبح که میشد لباس تمیز می‌پوشید ، وضو می گرفت نماز می‌خواند و هیچگاه خانه او خالی از دو ، سه یتیم نبود آنقدر که به یتیمان مهربانی و شفقت میکرد به اطفال خود نمی کرد. منبع کشکول شیخ بهائی

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۳۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی