بسم الله الرحمن الرحیم
اوایـل ازدواجمـون بـود. بـرا خریـد بـا سـید مجتبـی رفتیـم بازارچـه. بیـن راه بـا پـدر و مـادر آقـا سـید برخـورد کردیـم سـید مجتبـی بـه محـض اینکـه پـدر و مـادرش رو دیـد، در نهایـت تواضـع و فروتنـی خـم شـد؛ روی زمیـن زانـو زد و پاهـای والدینشـو بوسـید. ایـن صحنـه بـرا مـن بسـیار دیدنـی بـود. آقـا سـید بـا اون هیـکل تنومنـد و قامـت رشـید، در مقابـل والدینـش اینطـور فروتـن بـودو احتـرام آنهـا را تـا حـد بالایـی نگـه مـی داشـت..