دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۶۳۰ مطلب با موضوع «ستارگان هدایت» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

اوایـل ازدواجمـون بـود. بـرا خریـد بـا سـید مجتبـی رفتیـم بازارچـه. بیـن راه بـا پـدر و مـادر آقـا سـید برخـورد کردیـم سـید مجتبـی بـه محـض اینکـه پـدر و مـادرش رو دیـد، در نهایـت تواضـع و فروتنـی خـم شـد؛ روی زمیـن زانـو زد و پاهـای والدینشـو بوسـید. ایـن صحنـه بـرا مـن بسـیار دیدنـی بـود. آقـا سـید بـا اون هیـکل تنومنـد و قامـت رشـید، در مقابـل والدینـش اینطـور فروتـن بـودو احتـرام آنهـا را تـا حـد بالایـی نگـه مـی داشـت..
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۰ ، ۱۹:۳۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

گفتم: با فرمانده‌تان کار دارم. گفت: الان ساعت ۱۱ است، ملاقاتی قبول نمیکند⏰

رفتم پشت در اتاقش در زدم، گفت: کیه گفتم: مصطفی من هستم. گفت: بیا تو. سرش را از سجده بلند کرد، چشماش سرخ و خیس اشک بود و رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم: چه شده مصطفی؟ کسی طوریش شده؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۰ ، ۱۰:۱۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

با اینکه ما در مشهد ماندیم اما خبر رشادت های آقا ولی، در ارتفاعات الله اکبر و بستان به ما میرسید که چه غوغایی کرده است. دوره عملی فرمانده گردانی را ندیده بود اما طولی نکشید که مراحل را طی کرد و در زمان حیات شهید خادم الشریعه جانشین این شهید والامقام در تیپ امام رضا(ع) بود و بعد از شهادت او، به فرماندهی منصوب شد. ولی الله معنای جنگ را درک کرده بود. او فهمیده بود که شهادت یعنی چه و معامله با خدا یعنی چه «احْدَی الْحُسْنَیینِ» یعنی چه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۰۰ ، ۲۳:۱۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید چراغچی در مقطعی که به دلیل بعضی مسائل سیاسی کشور، برخی از نیروهای سپاه گرفتار طوفان تخریب فکر و اندیشه شده بودند و آنها را خراب کرده بود با آنها با ملایمت و مهربانی صحبت میکرد و وقتی به او معترض میشدم که چرا اینگونه برخورد میکنی؟ میگفت: اینها بچه های خوبی هستند و درست میشوند.
وی از اولین اعزام شهید چراغچی به جبهه اینگونه سخن میگوید:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۰ ، ۰۷:۲۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
اگر گفتید مرگ بر آمریکا و به خدا توکل کردید، امداد غیبی به یاری شما میآید
او مصداق بارز این فرموده امیرالمؤمنین (ع) بود که فرمودند: «أَعِرِ اَللَّهَ جُمْجُمَتَک» او با اخلاص
سر خود را به محضر حضرت باریتعالی پیشکش کرده بود و این را در عمل به اثبات رساند.

اکبر زنده دل از همرزمان شهید ولی الله چراغچی :

اولین آشنایی من با شهید عالی مقام و ولایی، شهید چراغچی از زمانی آغاز شد که برای آموزش پاسداری به سعدآباد تهران رفتم. دوران آموزشی را در آنجا دیدیم و چون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۰ ، ۱۶:۲۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

ادب فرمانده گردان

دم اذان صبــح آمــدم نمازبخونــم، دیــدم از دم در صــدا مــی آد. در رو بــاز کــردم، دیــدم اصغــر روی پلـه نشسـته. بغلـش کـردم و دیـدم داره یـخ مـی زنـه. آوردمـش پـای بخـاری. گفتـم: ننـه، کجـا بـودی؟ چـرا در نزدی؟گفـت : نصـف شـب بـا آقاسـید آمـدم. دیـدم شـما خـواب هسـتید؛ در نـزدم کـه مزاحـم خـواب شـما شـوم. صبـر کـردم تـا وقـت نمـاز کـه بیـدار شـوید، در رو بـاز کنیـد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۰ ، ۲۳:۴۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

تسلیت رهبر انقلاب اسلامی
به خانواده علی لندی قهرمان
نوجوان ایذه‌ ای...

در تماسی از دفتر رهبر انقلاب
اسلامی با خانواده علی لندی نوجوان

غیور ایذه‌ای، مراتب تسلیت حضرت
آیت‌الله خامنه‌ای ابلاغ، و با این
خانواده داغدیده همدردی شد.

🌷علی لندی قهرمان شجاع و
فداکارِ 15 ساله که برای نجات دو
تن از همسایگانش، خود را به آتش
زده بود روز جمعه بر اثر شدت
جراحات ناشی از سوختگی آسمانی
شد و نام خود را جاودانه کرد.🌷

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۰ ، ۲۱:۱۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

برادرها، نماز فراموش نشود!

🔻 ستون گردان حبیب، لحظه‌به‌لحظه به ارتفاعات «علی گره‌زد» نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. برادر محسن [وزوایی] هم‌چنان‌که پیشاپیش ستون حرکت می‌کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه‌ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: «

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۰۰ ، ۱۳:۳۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

از پیچیده ترین معماهای دفاع مقدس در هم آمیختن احساس و بدرقه  است که همچنان  بی پاسخ مانده است.

حکایت معروف" "من به چشن خویشتن دیدم که جانم می رود" ، حکایت مادران و همسران و  فرزندان شهداست که با وجود آنکه می دانستند بخشی از وجودشان، قلبشان،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۰۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

شاید این عکس رو هم بار ها دیده باشین
ماجراى شهادت این نوجوان از زبان عکاس...

حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود و با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.
تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۴۶
داود احمدپور