دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۶۳۰ مطلب با موضوع «ستارگان هدایت» ثبت شده است

بسم ااه الرحمن الرحیم

مــادرم نمــی گذاشــت ماغــذا درســت کنیــم. پــدرم نســبت بــه غذاحســاس بود؛اگــر خــراب میشــد،ناراحت مــی شــد.تا قبــل ازعروســی برنــج درســت نکــرده بودم.شــب اولــی کــه تنهاشــدیم،آمد خانــه و گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۰ ، ۰۹:۴۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 ۲۵ آبان ۱۳۶۱

🌷۳۷۰ شهید در یک روز

🌴 دوران #دفاع_مقدس

🔹 استان اصفهان با تقدیم حدود ۲۳۵۰۰ شهید دوران دفاع مقدس حماسه ای مثال زدنی خلق کرده و فقط در گلستان شهدای شهر اصفهان ۶۸۰۰ شهید گلگون کفن آرمیده اند؟

🌼 در استان اصفهان ۳ خانواده ۶ شهیدی، ۳ خانواده ۵ شهیدی، ۷ خانواده ۴ شهیدی، ۵۹ خانواده ۳ شهیدی و ۵۴۲ خانواده ۲ شهیدی وجود دارد؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۰۰ ، ۲۱:۳۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

پـدر و مـادر مهـدی، خواهـر و بـرادرش؛ همـه دورتـا دور سـفره نشسـته بودیم؛رفتـم از آشـپزخانه چیـزی بیـاورم. وقتـی آمـدم، دیـدم همـه نصـف غذاشـون رو خـورده انـد،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۰ ، ۱۵:۵۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

پـدر علاقـه ی شـدیدی بـه مـادرم داشـت.بعد از شـهادتش، از همرزمانـش شـنیدیم کـه وابسـتگی
بیـش از حـد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۰ ، ۱۷:۰۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتـی مـی اومـد خونـه دیگـه نمـی ذاشـت مـن کار کنم.زهـرارو مـی ذاشـت روی پاهاش و بادسـت
بـه پسـرمون غذامـی داد.مـی گفتم:یکـی از بچـه هـا رو بـده بـه مـن بـا مهربونـی میگفـت: نـه،
شــما از صبــح تــا حــالا بــه انــدازه کافــی زحمــت کشــیدی.مهمون هــم کــه میاومــد پذیرایــی بــا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۰۶:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

دفتــری کــه قرارگذاشــته بودیــم اشــکالات هــم را در آن بنویســیم، تقریبــا همیشــه باایــرادات مــن ُپرمــی شــد.حمید مــی گفت:تــو بــه مــن بــی توجه ی!چــرا اشــکالات مــرا نمــی نویســی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۰ ، ۰۹:۱۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

🌷ماشین آمده بود دم در، دنبالش. پوتین هایش را واکس زده بودم. ساکش را بسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود. تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می‌کردم. مادر آمد. گریه می‌کرد. _مادر حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۰ ، ۲۳:۰۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 از فرش تا عرش
 

#رضا_سگ_باز(!) یه لات بود تو مشهد. هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۲۰:۴۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 

❣️

#وصیت_شهدا
شما ای پیام رسانان خون شهیدان و ای کسانیکه رسالت خطیری دارید پیام ما و تمام شهیدان را به گوش جهانیان برسانید!
حرف ما این بود که این قدرت طلبی‌ها و ریاکاری ها و خود خواهی‌ها باید محکوم شود،
 با ناحق باید مبارزه کرد و برنامه جاهلیت باید برچیده شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۲:۲۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

بـرای دیـدن پـدر و مـادر میرفتم؛بیـن راه نیـت کـردم بـرای خشـنودی قلـب امـام زمان(عـج) دسـت پــدر و مــادرم را ببوســم.

تپش قلــب گرفتم،رســیدم و خــم شــدم و دســت مــادرم را بوسیدم.دســت پــدر را هــم بوســیدم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۰ ، ۱۹:۵۲
داود احمدپور