کته
پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۴۱ ق.ظ
بسم ااه الرحمن الرحیم
مــادرم نمــی گذاشــت ماغــذا درســت کنیــم. پــدرم نســبت بــه غذاحســاس بود؛اگــر خــراب میشــد،ناراحت مــی شــد.تا قبــل ازعروســی برنــج درســت نکــرده بودم.شــب اولــی کــه تنهاشــدیم،آمد خانــه و گفت:
ماهیــچ مراســمی نگرفتیم.بچــه هامیخــوان بیــان دیدن مــی تونــی شـام درسـت کنی؟
کتـه ام شـفته شـده بود.همـان راآورد،گذاشـت جلـوی دوسـت هاش.گفت:خانـم مــن آشــپزیش حــرف نداره،فقــط برنــج ایــن دفعــه ای خــوب نبوده،وارفتــه.
راوی شهیدمهدی باکری
منبع:کتاب باکری
۰۰/۰۸/۲۷