دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۶۳۰ مطلب با موضوع «ستارگان هدایت» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

مشـغول کار شـده بـودم و حواسـم بـه حامـد نبود.یـه بـاره از روی صندلـی افتـاد و سـرش شکسـت.
سـریع بردمـش بیمارسـتان و سـرش رو پانسـمان کردم.منتظـر بـودم یوسـف بیـاد و بـا ناراحتـی بگه چـرا سـهل انـگاری کردی؟چـرا حواسـت نبود؟وقتـی اومـد مثـل همیشـه سـراغ حامـد روگرفـت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۰ ، ۰۶:۰۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

تااومــدم دســت بــه کار بشــم ســفره روانداختــه بود.یــه پــارچ آب، دو تــا لیــوان و دو تــا پیــش دسـتی گذاشـته بـود سـر سـفره.

نشسـته بـود تـا بـا هـم غـذا رو شـروع کنیم.وقتـی غـذا تمـوم شــد

گفت:الهــی صــد مرتبــه شــکر، دســتت درد نکنــه خانــوم. تــا تــو ســفره رو جمــع کنــی منــم ظـرف هـا رو مـی شـورم.

گفتم: خجالتـم نـده، شـما خسـته ای، تـازه از منطقـه اومدی.تـا اسـتراحت کنـی ظـرف هـا هـم تمـوم شـده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۰۰ ، ۱۲:۲۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

🌴 #ذکر_یازهرا(س)

🔹در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات به وقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم؛ کجا را زیر آتش خود بگیرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۰۰ ، ۱۶:۳۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

زنـگ زده بـود کـه نمـی توانـد بیایـد دنبالم.بایـد منطقـه مـی ماند.خیلـی دلـم تنـگ شـده بـود.
آن قـدر اصـرار کـردم تـا قبـول کردخـودم بروم.مـن هـم بلیـت گرفتـم و بـا اتوبـوس رفتـم اسـلام
آباد.کـف آشـپزخانه تمیـز شـده بود.همـه ی میـوه هـای فصـل تـوی یخچـال بـود،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۷:۵۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

معمــولا صــورت بشاشــی داشــت.یک بــار ســر مســئله ای بــا هــم بــه توافــق نرســیدیم.هر کــدام روی حـرف خودمـان ایسـتاده بودیـم کـه او عصبانـی شـد، اخـم روی صورتـش افتـاده بـود و لحـن مختصـر تنـدی بـه خـود گرفـت، بعـد از خانـه زد بیرون...وقتـی برگشـت دوبـاره همـان طـور بـا
روحیــه بــاز و لبخنــد آمد.بهــم گفــت: بابــت امــروز ظهــر معــذرت مــی خواهم.مــی گفــت نبایــد گذاشــت اختلافــات خانوادگــی بیــش از یــک روز ادامــه پیــدا کنــد...

برشی از زندگی سردار شهید اسماعیل دقایقی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۰ ، ۰۸:۵۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

احتـرام زیـادی بـرای شـوهرش قائـل بود.حتـی بـرای رفتـن بـه مسـجد هـم از او اجـازه میگرفـت.
اگـه کارش طـول مـی کشـیدو وقـت برگشـتن شـوهرش مـی شـد سـریع بلنـد مـی شـد و میگفت
بایــد بــروم و غــذای حاجــی را آمــاده کنم.ایــن را کــه مــی گفت،دیگرکســی اصــرار نمیکــرد،
میدانســتند کــه ازحرفــش بــر نمــی گــردد.

برشی اززندگی شهیده فاطمه نیک
منبع:کتاب تعبیریک خواب ص 30


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۰ ، ۰۷:۴۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

دو برادر شهیدی که در نوزادی توی زنبیل سر راه گذاشته شدند،

برادران دو قلوی غریبی که هیچ‌ گاه پدر یا مادری به خود ندیده اند و کسی زائر مزار شان نبوده است!.
 سال ۶۱ و در اوج جنگ ایران و عراق ثابت و ثاقب شهابی نشاط، را برای اولین‌ بار در منطقه سومار دیده شدند .
دو برادری که آماده بودند تا به عنوان امداد گر در خدمت جنگ باشند!، طوری که هم رزمان این دو برادر شهید نقل می‌ کردند وقتی پست چی نامه‌ ها را به خط مقدم می‌ آورد معمولاً ثابت و ثاقب غیب شان می‌ زد!.

نام و نام خانوادگی: ثاقب و ثابت شهابی نشاط
تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۹/۲
تاریخ شهادت شهید ثاقب: ۱۳۷۷/۱۰/۲۰، تهران
تاریخ شهادت شهید ثابت: ۱۳۸۵/۹/۲۵، تهران
گلزار: بهشت زهرا سلام‌الله علیها، تهران، قطعه ۵۰، ردیف ۶۵ و ۶۷، شماره ۱۹
🕊🕊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۰ ، ۲۱:۵۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

یـک روز جمعـه خدمـت آقـای بهشـتی رسـیدیم و گفتیـم: یکـی از مقامـات سیاسـی خارجـی بـه
تهــران آمــده، از شــما تقاضــای ملاقــات کــرده است.ایشــان نپذیرفــت وگفت:مــن ایــن ملاقــات را نمیپذیـرم ،مگراینکـه امام(ره)بـه مـن تکلیـف بفرمایند،ولـی اگـر ایشـان ایـن تکلیـف را نمیکننـد،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۰ ، ۱۸:۱۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتـی از منطقـه جنگـی آمـد، مثـل همیشـه سـرش را پاییـن انداخـت و گفـت مـن شـرمنده تـو
هسـتم. مـن نمیتوانـم همسـر خوبـی بـرای تـو باشـم.می گفـت: جنـگ مـا بـا همـه خصوصیـات
و مشـکلاتش در جبهـه اسـت و زندگـی بـا همـه ویژگـی هایـش در خانـه. وقتـی داوود بـه خانـه
میآمـد، مـا نمـی فهمیدیـم کـه در صحنـه جنـگ بـوده و بـا شکسـت یـا پیـروزی آمـده اسـت.

راوی:همسر سردار شهیدداود عابدی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۶:۳۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتـی بـه خانـه مـی آمـد، مـن دیگـر حـق نداشـتم کار کنم!بچـه راعـوض مـی کرد،شـیر برایـش
درســت مــی کــرد، ســفره را مــی انداخــت و جمــع مــی کــرد، پــا بــه پــای مــن مــی نشســت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۰۴
داود احمدپور