دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سهل انگاری

شنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۰، ۰۶:۰۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

مشـغول کار شـده بـودم و حواسـم بـه حامـد نبود.یـه بـاره از روی صندلـی افتـاد و سـرش شکسـت.
سـریع بردمـش بیمارسـتان و سـرش رو پانسـمان کردم.منتظـر بـودم یوسـف بیـاد و بـا ناراحتـی بگه چـرا سـهل انـگاری کردی؟چـرا حواسـت نبود؟وقتـی اومـد مثـل همیشـه سـراغ حامـد روگرفـت.

گفتم:خوابیـده. بعـد شـروع کـردم آروم آروم جریـان رو بـراش توضیـح دادن.فقـط گـوش داد. آروم
آروم چشـم هـاش خیـس شـد و لبـش رو گاز گرفـت. بعـد گفـت تقصیـر منـه کـه ایـن قـدر تـو رو
باحامـد تنهـا مـی ذارم.منـو ببخش.مـن کـه اصـلاً ِ تصـور همچیـن برخـوردی رو نداشـتم.از خجالـت
ِ خیـس عـرق شـدم.

برشی از زندگی شهید یوسف کلاهدوز

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۲۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی