بسم الله الرحمن الرحیم
سردارشهید عبدالحسین برونسی نقل میکرد: شب عملیات به یک میدان مین رسیدیم. یک گردان منتظر دستور من بود. گشتیم تا شاید بتوانیم معبر عراقی ها را پیدا کنیم، اما پیدا نکردیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سردارشهید عبدالحسین برونسی نقل میکرد: شب عملیات به یک میدان مین رسیدیم. یک گردان منتظر دستور من بود. گشتیم تا شاید بتوانیم معبر عراقی ها را پیدا کنیم، اما پیدا نکردیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
محمد مسیح کردستان
ماه شعبان فرا رسیده بود و حال و هوای جشن و شادی در همه جا موج میزد. به حاج آقا پیشنهاد کردم در ایام شعبان، سفری به تهران داشته باشیم تا بچه ها هوایی عوض کنند. ایشان هم ما را به تهران فرستادند.محمد می گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم
در آخرین باری که شهید محمد ابراهیمی به شهر آمد، مادرش از او پرسید: محمدجان، چرا صورتت این قدر آفتاب سوخته شده است؟ محمد گفت: مادر، من به قربانت بروم، اگر چیزی به تو بگویم قول میدهی ناراحت نشوی؟ مادر قول داد.
بسم الله الرحمن الرحیم
قبل از عملیات بیت المقدس، نیروهای خودم را به پشت ایستگاه حسینیه که پشت خط محسوب میشد بردم تا آنان را توجیه کنم. همراه من مصطفی تقی جراح، فرمانده توپخانه تیپ ۶۱ امام رضا، حسن صافی و سردار محمدزاده هم بودند.
بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دانم مادر ابراهیم میداند پسرش وقتی در جبهه از او تعریف میکرد، چشمهایش چطور برق میزد! ابراهیم چفقانی نوجوان بود که آمده بود جبهه و خیلی هم مادرش را دوست داشت. به قول ما خیلی "مامانی" بود!
میگفت مادرم سید است،
بسم الله الرحمن الرحیم
دی سال ۱۳۶۵ - ارتفاعات قلاویزان - مهران
فقط شنیده بودم «برادر غلامی» صدایش میکنند. از همه هم با حالتر و مؤدبتر، «سیدمحمد» بود. خیلی با احترام نسبت به او برخورد میکرد
بسم الله الرحمن الرحیم
زمانی که به خدا فکر کنی و تکلیف را مد نظر بگیری به تنهایی عملیاتی انجام میدهی دنیا را شکست میدهی
مرحبا به اراده ی شهید دوران
بسم الله الرحمن الرحیم
مهری یزدانی، همسر جانباز
وقتی میخواهد جوابم را بدهد، نه دستپاچه میشود و نه از کوره در میرود و از صدایش معلوم است که قصد توجیه و توضیح هم ندارد، میخندد و میگوید: «در ماجرای جبهه رفتنم میتوان ردپای ماجراجویی را دید اما در ازدواجم اصلا! 18 سالم بود