دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

ستاره های هدایت (42)

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۴۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

سردارشهید عبدالحسین برونسی نقل میکرد: شب عملیات به یک میدان مین رسیدیم. یک گردان منتظر دستور من بود. گشتیم تا شاید بتوانیم معبر عراقی ها را پیدا کنیم، اما پیدا نکردیم. متوسل شدم به بی بی حضرت زهرا(س)، قلبم شکست. گریه ام گرفت. نمی دانم چند دقیقه گذشت. یک دفعه گویی از اختیار خودم بیرون آمدم. رفتم سراغ گردان، در یک حال از خود بی خودی دستور برپا دادم. بعد هم دستور حمله. بچه های اطلاعات داد و بیداد میکردند. محمدرضا فداکار می گفت: آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد. چند روز بعد که سه نفر از بچه ها گذرشان به همان میدان مین افتاده بود ، اولین نفر که پا به آن میدان گذاشته بود ، یک مین عمل کرد و پایش قطع شد! بچه ها با سنگ و کلاه بقیه مین ها را امتحان کردند، همه منفجر شدند!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی