دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

ستاره های هدایت (40)

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۵۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

در آخرین باری که شهید محمد ابراهیمی به شهر آمد، مادرش از او پرسید: محمدجان، چرا صورتت این قدر آفتاب سوخته شده است؟ محمد گفت: مادر، من به قربانت بروم، اگر چیزی به تو بگویم قول میدهی ناراحت نشوی؟ مادر قول داد. محمد سرش را پایین انداخت و گفت: مادرجان من این بار که به جبهه بروم شهید می شوم، حلالم کن. وقتی محمد تعجب مادر را از این حرف ها شنید، به او گفت: در خواب دیدم برای پیروزی در عملیات به آقا (امام زاده) علی عباس متوسل شده ام. خیلی از رزمنده ها هم در آن جا بودند . در اطراف حرم امامزاده فانوس هایی بود. ناگهان صدای حضرت را شنیدم که گفتند: هرکس فانوس ها را روشن کند، شهید می شود. 14 نفر از بچه ها فانوس ها را روشن کردند که من هم یکی از آنها بودم. بعد گفت: مادر حلالم کن. اشک در چشمان مادر محمد حلقه زد. اشک خود را پاک کرد و گفت: محمدجان دعا میکنم سالم برگردی.

شهید محمد ابراهیمی در عملیات کربلای 5 پس از اینکه پایش قطع شده بود یازهرا گویان و یا حسین گویان به فیض شهادت نائل شد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۲۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی