دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۶۳۰ مطلب با موضوع «ستارگان هدایت» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور زنان در آن شرایط دشوار و نفس گیر روزهای اول جنگ برای رزمندگان مایه دلگرمی بود.

ــ واقعاً همین طوراست . یک روز برادر رزمنده ای به ستاد در اهواز  آمد و گفت من باورنمی کردم توی شهراهواز زن هم باشد . وقتی تعدادی ازخانم های چادری را دیدم احساس کردم این جا شهراست واحساس آرامش کردم.فردای همین روز ، ما دستور کارتازه ای برای خواهران آماده کردیم . با این طرح خواهران را تقسیم کردیم که دو به دو یا چند تا چند تا درخیابان ها راه بروند ؛ به خصوص محل هایی که رفت وآمد رزمندگان بیشتراست . در همین روزها بود که رسماً در نماز جمعه اعلام شد که خانم ها باید شهر را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۱۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید  مصطفی ردانی پور
در فتح المبین به سختی مجروح شد. منتقل شد به بیمارستانی در تهران. وقتی حالش بهتر شد قصد بازگشت به جبهه داشت.
اما هیچ پولی همراهش نبود. اما می دانست چه کند!
عصر جمعه بود. مشغول دعای فرج شد. از خود آقا تقاضای کمک کرد. بعد از نماز جمعه جمعیتی برای ملاقات با جانبازان به بیمارستان آمدند.
سیدی از جمع خارج شد و به سراغ مصطفی آمد. یک کتاب دعا به او هدیه داد و رفت!
در میان صفحات کتاب چند اسکناس بود. این پول هزینه کرایه و شام او را تامین کرد. به جبهه که رسید این پول تمام شد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۴۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

❇️همت رفت ولی مرام و مکتب او باقی ماند.
فرمانده لشگر نظامی پایتخت که در اوج تواضع و فروتنی بود.
واقعیت آن است که بین همت و بسیجی‌ها، به هیچوجه بحث فرمانده و نیروی تحت امر نبود. ابراهیم همت، برادری بزرگتر و به غایت مهربان برای بسیجی‌ها، سپاهی‌ها و کادر فرماندهی لشگر بود. اخلاق بسیار خوب، لبخند‌های همیشگی، چشمان نافذ و مهربان، رسیدگی‌های مداوم به بچه‌های لشگر و سایر خصوصیات و ویژگی‌های عالی ایشان، شخصیتی از این جوان شهرضا اصفهان ساخته بود که بچه‌های تهران، دیوانه‌وار دوستش داشتند.
یکی دیگر از ویژگی‌های شهید همت، دانایی و فهم سیاسی وی بود. در سخنرانی‌هایی که برای گردان‌ها و یا لشگر انجام می‌داد، صحبت‌های ایشان به دو بخش عبادی و سیاسی تقسیم می‌شد و انصافا در هر دو بخش، همت سخنران ورزیده‌ای بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۱۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم


بعد از روبوسی با حاج همت و پیاده شدن همه بچه‌های گردان، به سرعت به خط شدیم و در یک ستون نظامی، از نقطه رهایی، پیاده به سمت جبهه طلائیه به راه افتادیم.
سید ابراهیم کسائیان فرمانده گردان در جلوی این ستون نظامی حرکت می‌کرد و احمد حاجی‌خانی معاون گردان هم در انتهای ستون بود. بایستی قبل از طلوع آفتاب، مسیر طولانی تا محل درگیری با نیروهای بعثی را طی می‌کردیم. برای همین، نیروهای گردان با وجود داشتن ادوات و تجهیزات نظامی سنگین، تمام شب را بدون استراحت، به سختی دویدند. یکی از بهترین نمازهایم، یعنی نماز صبح پنج‌شنبه یازدهم اسفند ۶۲ را هم در همین وضعیت خواندم.
درحالیکه با بی‌سیم پی‌آرسی ۷۷ و گوشی به دست نزدیک به شهید کسائیان در حرکت بودیم، به ناگاه صدای دلنشین نقطه رهایی دیشب، باز به گوشم خورد، ولی این مرتبه از طریق بی‌سیم:
«کساء کساء همت»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

❇️ روایت جانباز سرفراز رضا نوریان از دیدار با شهید همت

خاطره روبوسی من با شهید همت در شب یازدهم اسفند ۱۳۶۲ و یک هفته قبل از شهادت ایشان، همچنان برایم شیرین و لذت بخش است.

یک سال و نیم بود که در زمان سخنرانی‌ها و مناسبت‌های لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، حسرت بوسیدن چهره آرام و زیبای فرمانده را داشتم. ولی زمانی که می‌دیدم شور و شوق بعضی از رزمندگان لشگر برای روبوسی با فرمانده خود، منجر به ازدحام شدید جمعیت و فشار و اذیت این فرمانده متواضع و خاکی می‌شود، هر مرتبه از این کار منصرف می‌شدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید حاج محمدابراهیم همت:

«خدا گواه است که این بچه حزب اللهی یکی‌ از مفاخر اسلام بود. بیش‌از سه‌سال در جبهه حضور داشت. وقتی آمده بود به سپاه مریوان، نه بسیجی بود، نه پاسدار، یک دست لباس سرباز پوشیده بود. در این سه سال با همین یکدست لباس زندگی کرد، همان را می شست و می‌پوشید. یک جفت کفش هم داشت که کف آن ساییده شده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۱۳:۵۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

ی خاطره هم از شهید حمید شاه حسینی در لبنان  براتون بگم
ما در شهر بعلبک لبنان در یک بیمارستان نوساز بنام مستشفا امام خمینی مستقر بودیم شهید شاه حسینی مسئول پشتیبانی بود گفت فردا میخواهم چلو مرغ بهتون بدم اون موقع مرغ آماده طبخ اونجا وجود نداشت باید می رفتیم بیرون شهر از مرغداری ها تهیه میکردیم شهید شاه حسینی ، برادر مهدی حکمت شعار و من بایک دستگاه وانت تویوتا دنبال مرغداری میگشتیم دست پا شکسته به عربی از هرکی ادرس دجاج را میپرسیدیم متوجه نمی شد ، تا برادر حکمت شعار شروع کرد دستهایش را تکون دادن و قوقولی قو کردن فهمیدن مرغ میخواهیم ادرس ی مرغداری رو با مکافات پیدا کردیم رفتیم گفتیم معتین (۱۰۰) تا مرغ داری گفت نعم(بله) براتون همین جا سر میبرم باید ببرید خودتون بر کنی و تمیز کنید با ی میله مخصوص از داخل مرغداری یکی یکی مرغ میگرفت کاردی زیر گلوی مرغ میکشید و رها میکرد مرغها چند قدم راه میرفتن بعد تازه میفتادن و دست و پا میزدند حمید شاه حسینی گفت انت مسلم گفت نعم مسلم قبله بسم الله دیدیم با این وضعیتی که این مرغ میگیره و سر میبره ۲ روز طول می کشه به شهید شاه حسینی گفتیم تو سرش و گرم کن من و حکمت شعار مرغها رو میگیریم اون تند تند سر ببره زود تموم بشه تو سالن مرغداری زیر چشمی مرغها رو نگاه میکردیم در ی حرکت سریع  پای ۵ تا مرغ رو می گرفتیم صاحب مرغداری مونده بود ما به چقدر سرعت عمل داریم با کلی مکافات مرغهای سر بریده رو بار وانت کردیم از ته وانت خون میچکید شهید شاه حسینی خبر داد دیگهای اب جوش رو آماده کردن تا پاسی از شب مرغ ها رو پر کنده و تمیز کردیم تا بتوانیم ی چلو مرغ با اعمال شاقه بخوریم ....
سید علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۰۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

ماجرای حاج احمد با بانوی دوعالم حضرت زهرا (س)

عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد.ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس.
می‌گفت:«کسی نفهمه زخمی‌شدم.همینجا مداوام کنید».دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه،باید بخیه بشه».بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی هوش شد.
یه مدت گذشت.یکدفعه از جا پرید.
گفت:«پاشو بریم خط».قسمش دادم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۴۹
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 نگهبان رو تشویق کن

نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد او بدون اهانت به نگهبان برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.

به بنده حقیر(راوی داستان) مسئول وقت فرودگاه اطلاع دادند دمِ درب مهمان داری،رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابائی را دیدم که راحت روی زمین نشسته،پس سلام عرض کردم

جناب بابائی چرا توی این گرما نشستی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۴۶
داود احمدپور

 

بسم الله الرحمن الرحیم

فرزند رئیس جمهور ، در خط مقدم

 حجت الاسلام ذوالنور:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۴۴
داود احمدپور