ستارگان هدایت (145)
بسم الله الرحمن الرحیم
❇️ روایت جانباز سرفراز رضا نوریان از دیدار با شهید همت
خاطره روبوسی من با شهید همت در شب یازدهم اسفند ۱۳۶۲ و یک هفته قبل از شهادت ایشان، همچنان برایم شیرین و لذت بخش است.
یک سال و نیم بود که در زمان سخنرانیها و مناسبتهای لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، حسرت بوسیدن چهره آرام و زیبای فرمانده را داشتم. ولی زمانی که میدیدم شور و شوق بعضی از رزمندگان لشگر برای روبوسی با فرمانده خود، منجر به ازدحام شدید جمعیت و فشار و اذیت این فرمانده متواضع و خاکی میشود، هر مرتبه از این کار منصرف میشدم.
تا اینکه در جریان عملیات خیبر و زمان رفتن به جبهه طلائیه، این فرصت طلائی برای من هم فراهم شد. در آن عملیات، من بیسیمچی گردان میثم بودم.
زمانی که با ماشینها به پایکار رسیدیم و پیاده شدیم، در تاریکی شب، صدای دوستداشتنی فرمانده لشگر را شنیدم که با صدای نسبتا بلند، خطاب به سید ابراهیم کسائیان فرمانده گردان موضوعی را گفت.
نگاه که کردم، دیدم فرمانده دلها، گوشهای تنها ایستاده. با لباسهایی خاکی و چهرهای خسته، ولی با دلی به وسعت دریا و به زلالی چشمههای کوهسار و ارادهای همچون کوه دماوند!
یک آن متوجه شدم که فرصتی بهتر از این پیدا نخواهم کرد. به دوست نازنینم ابوالفضل عابدینی که با هم بصورت اعزام انفرادی، چند روز قبل خود را از کرج به گردان میثم رسانده بودیم، گفتم بدو، حاج همت اینجاست!
سریع رفتیم پیش ایشان و چند بوسه از فرمانده گرفتیم. هنگام روبوسی هم، شهید همت کلماتی را بیان و ما را دعا کرد. کلمات دعا را در خاطر ندارم، ولی شهید همت، بسیجیها را همواره «دریادل» خطاب میکرد!
آن چند لحظه کوتاه روبوسی و نرمی ریش شهید همت، بعد از ۳۷ سال همچنان برایم شیرین و خاطرهانگیز است!
بی تو مهتاب شبی، باز از آن جبهه گذشتم!