دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید حمید شاه حسینی

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۰۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

ی خاطره هم از شهید حمید شاه حسینی در لبنان  براتون بگم
ما در شهر بعلبک لبنان در یک بیمارستان نوساز بنام مستشفا امام خمینی مستقر بودیم شهید شاه حسینی مسئول پشتیبانی بود گفت فردا میخواهم چلو مرغ بهتون بدم اون موقع مرغ آماده طبخ اونجا وجود نداشت باید می رفتیم بیرون شهر از مرغداری ها تهیه میکردیم شهید شاه حسینی ، برادر مهدی حکمت شعار و من بایک دستگاه وانت تویوتا دنبال مرغداری میگشتیم دست پا شکسته به عربی از هرکی ادرس دجاج را میپرسیدیم متوجه نمی شد ، تا برادر حکمت شعار شروع کرد دستهایش را تکون دادن و قوقولی قو کردن فهمیدن مرغ میخواهیم ادرس ی مرغداری رو با مکافات پیدا کردیم رفتیم گفتیم معتین (۱۰۰) تا مرغ داری گفت نعم(بله) براتون همین جا سر میبرم باید ببرید خودتون بر کنی و تمیز کنید با ی میله مخصوص از داخل مرغداری یکی یکی مرغ میگرفت کاردی زیر گلوی مرغ میکشید و رها میکرد مرغها چند قدم راه میرفتن بعد تازه میفتادن و دست و پا میزدند حمید شاه حسینی گفت انت مسلم گفت نعم مسلم قبله بسم الله دیدیم با این وضعیتی که این مرغ میگیره و سر میبره ۲ روز طول می کشه به شهید شاه حسینی گفتیم تو سرش و گرم کن من و حکمت شعار مرغها رو میگیریم اون تند تند سر ببره زود تموم بشه تو سالن مرغداری زیر چشمی مرغها رو نگاه میکردیم در ی حرکت سریع  پای ۵ تا مرغ رو می گرفتیم صاحب مرغداری مونده بود ما به چقدر سرعت عمل داریم با کلی مکافات مرغهای سر بریده رو بار وانت کردیم از ته وانت خون میچکید شهید شاه حسینی خبر داد دیگهای اب جوش رو آماده کردن تا پاسی از شب مرغ ها رو پر کنده و تمیز کردیم تا بتوانیم ی چلو مرغ با اعمال شاقه بخوریم ....
سید علی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۲۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی