دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۲۹۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

♦️دلیل اخراج ادم(ع) و حوا(س) از بهشت!

💠هروی گفت: به امام رضا علیه السلام عرض کردم: یا ابن رسول الله! بفرمایید آن درختی که آدم و حوا از آن خوردنـد، مردم در این مورد اختلاف دارنـد. بعضـی روایت می کنند که گندم بوده و بعضـی انگور و بعضـی می گویند که درخت حسد است. فرمود: همه اینها درست است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۲۰:۴۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

💐 سلام همدم تنهایی هایم  ...

#ایها‌العـزیز°💚

هر روز...
روز ِتوست
هر ثانیه وُ دقیقه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۲۰:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

چهل شاخص جوان انقلابی از منظر امام خامنه ای*

✅ ١-خود را مدیون اسلام و انقلاب می داند.

✅ ٢-مؤمن به انقلاب و مبانی آن است.

✅ ٣-به آینده انقلاب و نظام اسلامی امیدوار است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۱۵:۴۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۱۵:۴۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

💎 خداوند در همه چیز تجلی می‌یابد، امّا "کلمه" یکی از ابزارهای محبوب او برای تجلّی یافتن است. چرا که کلمه، اندیشهٔ استحاله یافته به ارتعاش است. چیزی که پیش از این تنها انرژی بوده است، در فضا، در پیرامونت می‌پراکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۰۸:۲۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی یک مرد جوان رفت پیش دکتر  و بهش گفت آقای دکتر من خسته شدم. من نمی تونم از پس مشکلاتم بر بیام. لطفاً به من کمک کنید.

دکتر جواب داد: باشه فقط یکم صبر کن من یک سخنرانی دارم بعد از سخنرانی به تو جایی رو نشون می­دم که هیچ کس اونجا مشکلی نداره.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۰۷:۳۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

حموم رفتن زمان ما!😂

میرفتیم تو حموم، یه شیرو باز میکردیم، دندونامون میریخت کف حموم از سرما!
اون یکیو باز میکردیم، مث آب سماور در حال جوش بود! یه عر میزدیم از سوزش، مامانمون مى زد پس کله مون که اذیت نکن، آروم بگیر.
بعد با اون صابون زرد گنده ها  که مثه چرکِ خشکیده بود، یا یا صابون نخل میفتاد به جونمون، تا حدى که چشمامون از کاسه دربیاد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۰۷:۲۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
ما از راه دور به زندگی دیگران نگاه میکنیم
و به نظرمان میرسد که آنها بر جاده های هموار گام برمیدارند.. !
جاده همواری وجود ندارد!!!
خودمان باید راه راهموار کنیم!

جاده های زندگی ساخته دست من تو است هموارش کن تا ارامش داشته باشی

جاده زندگیتون زیبا..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۰۷:۱۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتـی مـی اومـد خونـه دیگـه نمـی ذاشـت مـن کار کنم.زهـرارو مـی ذاشـت روی پاهاش و بادسـت
بـه پسـرمون غذامـی داد.مـی گفتم:یکـی از بچـه هـا رو بـده بـه مـن بـا مهربونـی میگفـت: نـه،
شــما از صبــح تــا حــالا بــه انــدازه کافــی زحمــت کشــیدی.مهمون هــم کــه میاومــد پذیرایــی بــا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۰۶:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

رگهای طلایی در مشرق در حال جان گـرفتن بـود. هـوا هنـوز خنکـای شـب را داشت. دسته ای پرندة پر سر و صدا در روشنای صبح در دل آسمان قیقاج میرفتند.
از روی بشکه های قیر، بخار بلند میشد. انگار آتش زیر بشکه ها را می لیس ید. بوی
قیر، لطافت و خنکای هوا را میگرفت. اسماعیل، رو به کارگرهای شـهرداری کـرد وگفت: »زود باشید. آفتاب درآمد. هوا گرم بشود، نمیشود کار کرد«.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۰ ، ۰۶:۲۶
داود احمدپور