بنام خدا
صبحگاه شیرین..... هر روز صبح بعد نماز صبح قبل از طلوع افتاب صبحگاه برپا میشد زمان دویدن بچه ها شعارهای را میدادند که محتوای ارزشی داشتند این شعارها بگونه ای بود که نظم نظامی بهم نمیخورد
بنام خدا
صبحگاه شیرین..... هر روز صبح بعد نماز صبح قبل از طلوع افتاب صبحگاه برپا میشد زمان دویدن بچه ها شعارهای را میدادند که محتوای ارزشی داشتند این شعارها بگونه ای بود که نظم نظامی بهم نمیخورد
بنام خدا
چند روز قبل از عملیات فتح المبین به دستور فرمانده تیپ کل نیروهای در سالنی در شمال غربی میدان صبحگاه دوکوهه جمع شدند و فرمانده تیپ برای نیرو های تحت امرش سخنرانی کرد وی در رابطه با اهمیت عملیات و امید امام به ما سخن گفت در میان صحبتهایش
بسم الله الرحمن الرحیم
زنی پارسا وقتی که از خانه بیرون میآمد سه پیرمرد را با چهره های زیبا دید که جلوی در منزلش نشسته اند به آنها گفت: « من شما را نمیشناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن برای شما بیاورم.
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟
::بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن:
بار دوم که دیدمش برای کار در موسسه آمادگی کامل داشتم .کم کم آشنایی ما شروع شد .من خیلی جاها با مصطفی بودم ، در موسسه کنار بچه ها،در شهرهای مختلف و یکی دوبار در جبهه . برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود . بی آنکه خود او عمدی
بسم الله الرحمن الرحیم
بیمارستان و عشق قصه ی بسیار زیبایست
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند.
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن
بسم الله الرحمن الرحیم
ویژه تا نیمه شعبان (3)
شهیدی که با نام مهدی زندگیش برکت پیدا کرد و مزد جهادش شهادت شد وسیره او ستاره هدایت کننده برای ما شد
مهدی زین الدین
ولیعهد
قبل انقلاب، دم مغازه ی کتاب فروشی مان، یک پاسبان ثابت گذاشته بودند که نکند کتاب های ممنوعه بفروشیم. عصرها، گاهی برای چای خوردن می آمد توی مغازه و کم کم با مهدی رفیق شده بود. سبیل کلفت