خاطراتم (5)
سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۰۷ ب.ظ
بنام خدا
صبحگاه شیرین..... هر روز صبح بعد نماز صبح قبل از طلوع افتاب صبحگاه برپا میشد زمان دویدن بچه ها شعارهای را میدادند که محتوای ارزشی داشتند این شعارها بگونه ای بود که نظم نظامی بهم نمیخورد یک روز گروهی از بچه های دزفول در حال دویدن شعاری به زبان عربی میگفتند و ما معنی ان را نمی دانستیم و معمولا گروها همدیگر را تشویق میکردند هم شوخی میکردند شعار عربی این بود :(یا صدام موش عربی ) که به زبان عربی یعنی صدام یک کافرعرب است و ماکه نمیدانستیم چه میگویند یکی از بچه ها فورا گفت به همان سبک فریاد زد ( یا صدام پیت حلبی) وما هم دسته جمعی او را همراهی کردیم این شد طنزی رایج واز سال شصت تا به حال بعنوان تکه ای طنز جریان دارد
۹۹/۰۱/۱۹