دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۷۵ مطلب با موضوع «سید ازادگان» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از ظهر اولین روزی که بستری شدن اسیر جوانمردی و عیادتم آمد تا آن روز او را ندیده بودم چهره باز و دوست داشتنی داشت آرام سلام کرد و کنار تخت نشست با لبخندی زیبا جلو آمد و دستش را به موهای سر و صورتم کشید گفت آقاجان ناراحت نباش صبور باش تو جوانان شجاع و با ایمان هستی دوران سختی را تا به امروز پشت سر گذاشته ای بدون شک خداوند بزرگ تو را دوست داشته که با این همه مصیبت تو را نگه داشته است تو خوب می شوی سپس احمد زجاجی را صدا کرد و به او گفت احمد آقا از خدمت کردن به این اسیر جوان کوتاهی نکن خدا مزدت را خواهد داد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۰۷:۵۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

اردوگاه شماره ۵ تکریت که بودیم گاهی مشکلاتی پیش می آمد که حل آنها به سادگی میسر نبود زیرا مسائل اجتماعی ما از یک سو و عراقی‌ها و از سوی دیگر به خودمان مربوط می‌شد بنابراین هم باید روحیه معنوی است را محفوظ می ماند و هم جلوی حساسیت دشمن گرفته می‌شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۹ ، ۱۴:۲۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

روزهای آخر اسارتمان بود در یکی از اتاق‌های اردوگاه تکریت مشکلی پیش آمد اتاق شلوغ شد نگهبان عراقی سررسید و حاج آقا ابوترابی را صدا زد حاجی جلو آمد و به او سلام کرد نگهبان داد و فریاد کرد و شلوغی را تفصیر ایشان دانست و سیلی محکمی به صورتش زد و بعد هم بیرون رفت فردای آن روز نگهبان برای مرخصی به بغداد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۳:۵۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

در آخرین روزهای که حاج آقا ابوترابی پیش ما بود مدت‌ها می خواستم از او سوالی را بپرسم نزد  او رفتم و گفتم حاج آقا بچه‌ها برای مشکلاتشان پیش شما می آیند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۰۹:۳۲
داود احمدپور


بسم الله الرحمن الرحیم

  آقا ابوترابی برای تسکین دل اسرا و تقویت روحیه مقاومت در آنان  مستمر مصائب اسارت حضرت زینب سلام الله علیها و امام سجاد علیه السلام را بیان می‌کردند اسرا با شنیدن مصائب با این دو بزرگوار احساس همدردی و گریه می‌کردند آنچنان این بیان مقاومت حضرت زینب سلام الله علیها و امام سجاد علیه السلام در دل شان می نشست که حتی آنهایی که به دلیل سختی های خاص اسارت و مشکلات آنها کم آورده و به اصطلاح بریده بودند و توان ادامه اسارت را نداشتند تصمیم خود را عوض می‌کردند و می‌گفتند اگر این اسارت بیست سال طول بکشد ما همچنان مقاومت خواهیم کرد حاج آقا به بچه ها می گفتند

مقاومت کنید که آزادی ما در گروی زنده ماندن ماست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۳۹
داود احمدپور

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از بچه ها مسئول برطرف کردن مشکل جریان آبی بود که از بیرون اردوگاه به داخل می آمد مدتی بود این مشکل ایجاد شده بود
این برادر بجای برطرف کردن مشکل به سراغ کبوترهایی می رفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۴۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
شوخی های حاج آقا ابوترابی در دوران اسارت به بچه ها نشاط خاصی می داد و موجب می شد بچه‌ها برای لحظاتی سختی‌های اسارت را به فراموشی بسپارند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۶:۰۰
داود احمدپور


بسم الله الرحمن الرحیم

حاج آقا ابوترابی با شوخی های خوشمزه و سالم خود و بچه ها را شاد می کرد مثلاً یک روز به یکی از بچه های آزاده به نام دایی حمید می‌گفت لطفاً برو خمپاره ۱۲۰ را صدا بزن بیاید آن کس پرسید خمپاره ۱۲۰ کیه گفت حاج آقا پاسخ داد سید کمال را می گویم او آمد و به من گفت خمپاره ۱۲۰ سید کمال معنوی بیا حاج آقا با شما کار دارد وقتی خدمت ایشان رسیدم نخست پرسیدم چرا به من خمپاره ۱۲۰ می‌گویید  با خنده پاسخ داد چون به هر جا که می خواهی بروی اول صدایت می آید و سر و صدا می کنی بعد از آن وارد می‌شوی با شنیدن این حرف‌ها و بچه هازدن زیر خنده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۰۵:۵۷
داود احمدپور

بسم الله بسم الله الرحمن الرحیم

  حاج آقا ابوترابی به افرادی که با شوخ طبعی و لطیفه های خود بچه ها را شاد و با نشاط می کردند بسیار علاقه‌مند بود و آنها را به با نشاط کردن و شاد نگه داشتن اسرا تشویق می نمود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۴۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از ظهر اولین روزی که بستری شدم اسیر جوانمردی به عیادتم آمد تا آن روز او را ندیده بودم چهره باز و دوست داشتنی داشت آرام سلام کرد و کنار تختم نشست با لبخندی زیبا جلو آمد و دستش را به موهای سر و صورتم کشید گفت آقاجان ناراحت نباش صبور باش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۶:۴۵
داود احمدپور