سید ازادگان(30)
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از بچه ها مسئول برطرف کردن مشکل جریان آبی بود که از بیرون اردوگاه به داخل می آمد مدتی بود این مشکل ایجاد شده بود
این برادر بجای برطرف کردن مشکل به سراغ کبوترهایی می رفت که در محوطه پشت آسایشگاه جمع می شدند و به آنها آب و دانه می داد و به تذکرات مکرر ما که باید این قضیه حل شود اعتنایی نمیکرد ناچار شدم این مسئله را به عنوان شکایت از او با حاج آقا در میان بگذارم و از ایشان بخواهم راه چاره ای بیاندیشد در همین ایام در اردوگاه نمایشگاهی از عکس هایی که از ایران با نامه توسط خانواده ها برای اسیران فرستاده شده بود برپا گردیده بود که دیدن آنها خیلی به اسرا نشات می داد همه اسرا به دقت و عکسها نگاه میکردند حاجی هم مشغول دیدن عکس ها بود تا ما را دید و احساس کرد با او کاری داریم حاجی به سمت ما آمد و یک دستش را به دور گردن من و دست دیگرش را به دور گردن دوست همراهم انداخت و گفت جانم با ناراحتی گفتم الان چند روزی است می خواهم با شما مسئلهای را مطرح کنم اما فرصتی فراهم نمیشود و گفتم مشکل ما این است که فلانی به جای برطرف کردن مشکل آب اردوگاه آن پشت رفته و دارد کبوتر بازی میکند تا این حرف را گفتم حاج آقا دو دستش را از دور گردن من و دوستم برداشت و روی زمین نشست و شروع به گریه کردن کرد و گفت آقاجان این غیبت فلانی است تا به او گفتم مگر دروغ می گویم با گریه گفت اگر دروغ گفته باشید که دیگر به او تهمت زده اید پرسیدم حاج آقا شما بفرمایید با او چه کار باید کرد و گفت آقا جان شما دیگر به او چیزی نگویید تا من یک ساعت دیگر این را درست می کنم این را گفت و از دیدن نمایشگاه منصرف شد و به سراغ طرف رفت و با او صحبت نمود و پس از صحبت حاجی قبل از اینکه بچهها با آسایشگاه برگرداندن مسئله آب حل شد