دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۶۳۰ مطلب با موضوع «ستارگان هدایت» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

💠 بی سیم چی

▫️سنّم کم بود، گذاشتندم بی‌سیم‌چی
 بی‌سیم‌‌چی #شهید_ناصر_کاظمی که فرمانده‌ی تیپ بود.

چند روزی از عملیات گذشته بود و من درست و حسابی نخوابیده بودم. رسیدیم به تپه‌ای 🏜که بچه‌های خودمان آنجا بودند. #کاظمی داشت با آنها احوال‌پرسی می‌کرد که من همان‌جا ایستاده تکیه دادم به دیوار و خوابم برد.😴

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۵۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

کـت و شـلوار دامـادیاش را خیلـی دوسـت داشـت.تمیز و نـو در کمـد نگـه داشـته بود.به بچه هـای ســپاه میگفت:بــرای ایــن کــه اســراف نشــود، هــر کــدام از شــما خواســتید دامــاد شــوید،از کــت وشـلوار مـن اسـتفاده کنید.ایـن لبـاس ارثیـه ی مـن بـرای شماسـت.کت و شـلوار دامـادی محمـد حسـن، وقـف بچه هـای سـپاه شـده بـود و دسـت بـه دسـت میچرخید.هـر کـدام از دوسـتانش کـه میخواسـتند دامـاد شـوند، بـرای مراسـم دامادیشـان، همـان کـت و شـلوار را میپوشـیدند.
جالبتـر آنکه،هـر کسـی هـم آن کـت و شـلوار را میپوشـید؛ بـه شـهادت میرسـید!

به روایت:فاطمه فخار همسر شهید محمدحسن فایده

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۰ ، ۰۹:۳۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره‌ای ازمقام معظم رهبری در سالروز شهادت سید حسین علم الهدی

♦️روزی حضرت آقا که در آن زمان نماینده حضرت امام خمینی (ره) در شورای‌عالی دفاع بودند، برای دیدار با رزمندگان، به جبهه «شوش» رفتند. حسین و حاج صادق در این دیدار، در محضرشان بودند. ایشان فرمودند: «در این دیدار با رزمندگان نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز بچه‌ها دور من جمع شدند و هر کس با من صحبتی داشت. بعد از چند دقیقه، من نگاه کردم. دیدم سیدحسین قرآنی در دست گرفته و عده زیادی از بچه‌ها دور او جمع شده‌اند و ایشان به قدری زیبا از آیات قرآن و استقامت در جنگ و... صحبت می‌کرد که من تعجب کردم».

♦️حضرت آقا در مصاحبه‌ای که در سال 59 انجام گرفت و در آخرین برنامه «روایت فتح» که توسط شهید «مرتضی آوینی» تهیه و پخش شد، فرمودند: «وقتی خبر شهادت سیدحسین علم‌الهدی را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم آمد، شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام بود».

🌸شادی روحشان صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۰ ، ۱۹:۲۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

پسـرخاله ام بـود، یـک روز آمـد خانــه مـان، بـا یـک برگــه پـر از نوشـته، پشـت و رو!نشســت کنار
مـادرم :خالـه میشــه چنـد دقیقـه مـا رو تنهـا بذاریـد، میخـوام شرایطــم رو بخونـم، ببینـم طاهـره
حاضــره بـا مــن ازدواج مـی کنــه یـا نه؟

مـادرم کــه رفـت، رو بـه رویـم نشسـت، شـرایطش را یکـی یکـی گفت،مـن هـم چـون از صمیـم قلـب دوستــش داشتم!قبــول کردم...

گفتم:دوسـت دارم مهریـه ام فقـط یـک جلـد کلام الله مجیـد باشـه! گفـت: یـک جلـد قـرآن؛و یـک دوره کتـب شـهید مطهـری.
برشی از زندگی شهیدیونس زنگی آبادی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۰ ، ۱۸:۴۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

💠 خاطره ای از مادر شهید حسین علم الهدی :

به دیدار امام رفتیم. گفتم: «حضرت امام ! به همراه همه مادران شهدا تصمیم گرفته‌ایم تا اگر اجازه بفرمایید ما هم به جبهه برویم و لااقل یک سنگی به طرف دشمن کافر که حتی اجساد عزیزانمان را هم به ما نداده است، پرتاب کنیم، تا ما هم به مانند فرزندان‌مان شهید بشویم.»

 امام فرمودند: «نه! همین که شما این چنین فرزندانی دارید، این بالاترین اجر است. شما باید صبر کنید و دعا کنید برای پیروزی اسلام.»

گفتم: «حاج آقا! حسین امسال قرار بود از طرف سپاه به مکه مشرف گردد.»
 امام فرمودند: «ناراحت نباشید، حالا بالاتر از مکه رفته است.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۰ ، ۲۲:۵۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره ای از شهید علیرضا عاصمی

▫️ شمالی ترین نقطه ی مناطق جنگی فعالیت می کنی، آیا خسته نمی شوی؟» گفت : « چرا خسته نشوم؟ من هم یک انسان هستم و با کار زیاد، خسته می شوم اما فرصت استراحت کردن ندارم. من جور آن کسانی را می کشم که به جبهه نمی آیند و در خانه هایشان نشسته اند و مرتب نق می زنند. اگر مردم ایران، آن هایی که توانایی دارند، به جبهه بیایند، این تعداد دفعات رفتن به جبهه، به من نمی رسد. امروز روز کار است، روز استراحت نیست »

راوی : خواهر شهید
خیلی دوست داشت من در مراسم دعا شرکت کنم. به خصوص زمانی که هنوز رسول متولد نشده بود و حامله بودم. یک روز گفت: «اگر زمانی پیش آمد که حال دعا خواندن را نداشتید، اول مناجات حضرت علی (علیه السلام) در مسجد کوفه (مولای یا مولای) را بخوانید ببینید چه حالتی به انسان دست می دهد. وقتی این دعا را خواندید و حال دعا خواندن پیدا کردید، دعایی را که می خواستید بخوانید، شروع کنید»

راوی: همسر شهید

زمانی که هنوز رسول به دنیا نیامده بود، هر وقت صحبتی از بچه می شد، علیرضا می گفت: «من می دانم فرزندم پسر است.» می گفتم: «خب معلوم نیست، شاید دختر باشد.» ایشان می گفت: «نه! به احتمال زیاد پسر است، چون خدا خودش می داند چه از او می خواهم! دوست دارم وقتی نیستم، لااقل فرزندم جای مرا بگیرد.» موقعی که می خواستم زایمان کنم، من در تهران بودم و علیرضا، در منطقه بود. وقتی این موضوع را شنید، به تهران آمد. موقعی که با هم به منطقه برمی گشتیم، در بین راه گفت: «یک شب خواب دیدم فرزندم متولد شده است؛ فرزند پسر بود و گوشه ی چشم چپش هم، خالی داشت.» وقتی به صورت بچه نگاه کردم، دیدم همان طور که ایشان گفتند، گوشه چشم چپ فرزندم، خال دارد.

راوی : همسر شهید
عبور از سیم خاردار به خصوص در مواقعی که عمق سیم های خاردار  طولانی باشد، همواره برای نیروها مساله ساز بوده است. علی با یاریِ تنی چند از دوستان، برای حل این مشکل، فرش سیم خاردار را تهیه کرد که به تولید نیز رسید و در عملیات مختلف، با موفقیت مورد استفاده قرار گرفت. وقتی در یکی از عملیات ها هجوم متراکم و بی امان تانک های دشمن را دید، به فکر تهیه آتشبار آر پی جی افتاد و با تلاش شایان تحسین، اولین بار تیربار آر پی جی را با حضور مسئولین طراز اول سپاه پاسداران، با موفقیت آزمایش کرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۶:۴۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

یا فاطمه‌ الزهرا (س‌)
"داود عابدی‌" از نیروهای‌ باصفای‌ گردان‌ "میثم"‌ لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود که‌ زمستان‌ سال‌1363 در عملیات‌ بدر، در شرق ‌رود دجله‌ به‌ شهادت‌ رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۰ ، ۲۱:۳۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
آقامصطفــی وقتــی مــی خواســت بــرا عروســی اش کارت دعــوت بنویســه، بــرای اهــل بیــت (ع)
هــم کارت فرســتاد. یــه کارت دعــوت نوشــت بــرای امــام رضــا(ع،) مشــهد. یــه کارت بــرای امــام
زمان(عــج،) مســجد جمکران.یــه کارت هــم بــه نیــت دعــوت کــردن حضــرت زهرا(س)نوشــت و
انداخــت تــوی ضریــح حضــرت معصومــه(س...) قبــل از عروســی حضــرت زهــرا(س) اومدنــد بــه
خوابـش و فرمودند:چـرا دعـوت شـمارو رد کنیم؟چـرا بـه عروسـی شـما نیایم؟کـی بهتـر از شـما؟ببین
همــه اومدیم.شــما عزیــز مــا هســتی...

خاطره ای زندگی روحانی شهید مصطفی ردانی پور
منبع: یادگاران 8کتاب ردانی پور، ص 8

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۰ ، ۱۱:۳۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
بـرا عروسـیمون هـر کـدوم از اقـوام هدیـه ای آورد.امـا تـوی هدیـه هـا یـه بسـته ی زیبـا چشـم
رو خیــره میکرد.بــازش کــه کردنــد یــک دوره نــوار کاســت درس اخــلاق آیــت الله مشــکینی بــود،
هدیـه ای از طـرف دامـاد بـه عـروس خانم...امـان الله ایـن جملـه از شـهید مظلـوم آیـت الله بهشـتی رو بـا خـط زیبـا نوشـته و زیـر میـز کارش گذاشـته بود:مـادر راه اعتقاداتـی کـه داریـم، اهـل سـازش و تسـلیم نیسـتیم...

خاطره ای از زندگی شهید امان الله غلام حسین پور
راوی: خانم شفیعی، همسر شهید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۰ ، ۱۴:۱۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

دوســت نداشــت جشــن عروســی برگــزار کنیــم. دوســت داشــت بــدون گنــاه بریــم ســر خونــه زندگیمون.دلایـل خـودش راهـم داشـت کـه از نظـر مـن دلایـل بـدی نبـود هرچنـد رضایـت محمـد هـم برایـم شـرط بود.آنقـدر ذوق شـروع زندگـی را داشـتیم کـه بـه سـرعت وسـایل مـان را چیدیـم و خیلــی زود بــرای ســفر آمــاده شــدیم.چون جشــن نگرفتیــم، ولخرجــی کردیــم و ســفرمان بــه مشــهد هوایــی بــود.آن هــم دوهفته!حســابی ریخــت وپــاش کــرده و عروســی مــون بــدون گنــاه انجـام شـد.
روای همسر شهید مدافع حرم محمد کامران

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۰ ، ۱۰:۰۴
داود احمدپور