دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۱۰۹ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

دختری_چهارده_ساله_که_عاشق
#پستچی_محله_شد

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.
خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۴۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

مراسم_جشن_آتش

افرادی که درصدد بودند با برنامه ریزی دقیقی آتش پرستی را در ایران زنده کنند ، مراسم جشن آتش را برپا و شاه را به این مراسم دعوت کردند
وقتی خبر برگزاری این مراسم و دعوت از شاه به آقای بروجردی رحمه الله علیه رسید ، عصبانی شد و پیکی فرستاد تا شاه را از حضور در این مراسم باز دارد.
وقتی فرستاده آیت اللّه بروجردی پیام اعتراض ایشان را به شاه رساند ، شاه گفت آتش که چیزی نیست. ما نیز مایلیم در این مراسم حضور پیدا کنیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۹ ، ۱۸:۲۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم


💕 ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ
ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ ﻣﯽﮐﺸﯿﺪ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺳﺎﺯﻡ
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۹ ، ۱۰:۰۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

حکایتی پند آموز

میگن روزی برای سلطان محمود غزنوی کبکی اوردن که لنگ بود
فروشنده برای فروشش زر و زیوری زیاد درخواست میگرد
سلطان حکمت قیمت زیاد کبک لنگ رو جویا شد
فروشنده گفت وقتی دام پهن میکنیم برای کبک ها ، این کبک را نزدیک دام ها رها میکنیم
اوازی خوش سر میدهد و کبک های دیگر به سراغش می ایند و در این حین در دام گرفتار میشوند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۹ ، ۱۸:۴۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

مردی بود خیاط در عفاف و صلاح و زنی داشت عفیفه و مستوره و با جمال و کمال. هرگز خیانتی از وی ظاهر نگشته بود. روزی زن نزد شوهر خود نشسته بود و به زبان منت گفت:
تو قدر عفاف من چه دانی و قیمت صلاح من چه شناسی که من در صلاح و عفاف زبیده ی وقت و رابعه ی عهدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۹ ، ۰۹:۱۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز  ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۱۵:۳۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

برآوردن حاجت مردانگی است

ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﻫﺎی میان ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺸﺮﮐﯿﻦ، ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫر کسی ﺑﺎ ﺣﺮﻳﻒ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﻴﺮمومنان ﻋﻠﻰ(ع) ‏ﺑﺎ ﻣﺸﺮﻛﻰ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﺷﺪ.
در میان ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻜﺴﺖ.
ﺷﺨﺺ ﻣﺸﺮﮎ به امیرمؤمنان علی ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﮔﻔﺖ:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۰۰:۴۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

این‌_وَرِ_دیوار_یا.....

برای‌ ملاقات با یه بنده ی خدایی به ‌یکی از بیمارستان‌ های اعصاب و روان شهر رفتیم. بیرون بیمارستان غلغله ای بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه شده بودند.
چند راننده ی مسافر کِش بر سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را با بد و بیراه مورد لطف قرار میدادند. وارد حیاط بیمارستان شدیم ،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۲:۴۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان دختر زیبا و مرد حیله گر عیاش


روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۴:۲۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان_واقعی_از_یک_قاضی_مصری

 یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند:

 15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۹ ، ۱۵:۵۰
داود احمدپور