حکایت زیبا (205)
دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۳ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
حکایتی پند آموز
میگن روزی برای سلطان محمود غزنوی کبکی اوردن که لنگ بود
فروشنده برای فروشش زر و زیوری زیاد درخواست میگرد
سلطان حکمت قیمت زیاد کبک لنگ رو جویا شد
فروشنده گفت وقتی دام پهن میکنیم برای کبک ها ، این کبک را نزدیک دام ها رها میکنیم
اوازی خوش سر میدهد و کبک های دیگر به سراغش می ایند و در این حین در دام گرفتار میشوند
هر بار که کبک را برای شکار ببریم حتما تعدادی زیاد کبک گرفتار دام می شوند
سلطان امر به خریدن کرد و خواستار کبک شد
چون زر به فروشنده دادن و کبک به سلطان ، سلطان تیغی بر گردن کبک لنگ زد و سرش را جدا کرد
فروشنده که ناباوارنه سر قطع شده و تن بی جان کبک را میدید گفت این همه کبک ، این را چرا سر بریدید ؟؟؟
سلطان گفت هرکس ملت و قوم خود را بفروشد باید سرش جدا شود.
نتیجه :خائنین به ملت باید مجازات شوند.
۹۹/۰۹/۱۷