دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۱۰۹ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
👈 الگوى زندگى براى همه


💢دو همسر مهربان، على و فاطمه علیهماالسلام، کارهاى خانه را بین خود تقسیم کردند. حضرت فاطمه علیهما عهده دار شد کارهاى داخل خانه را انجام دهد؛ خمیر درست کند، نان بپزد و خانه را جاروب کند و... و على علیه السلام نیز عهده دار شد کارهاى بیرون از خانه را انجام دهد؛ هیزم آورد و مواد خوراکى تهیه کند و...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۹ ، ۱۷:۲۱
داود احمدپور


بسم الله الرحمن الرحیم
چرایی کینه ها
یک پسر و دختر کوچک مشغول بازی با
یکدیگر بودند، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد ...
پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را به دختر داد، اما دختر کوچولو همانطور که قول داده بود تمام شیرینی ها رو به پسرک داد.
اون شب دختر کوچولو خوابید و تمام شب خواب بازی با تیله های رنگارنگ رو دید... اما پسر کوچولو تمام شب نتونست بخوابه به این فکر میکرد که حتما دخترک هم یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه رو بهش نداده...
عذاب مال کسی است که صادق نیست...
و آرامش از آن کسانی است که صادقند.

لذت دنیا مال کسی نیست که با افراد صادق زندگی میکند، از آن کسانی است که با وجدان صادق زندگی میکنند!


༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۹ ، ۱۱:۰۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم
#داستان_کوتاه📚

کَسی می گفت:
در بیمارستان نوزاد مُرد و آن را به پدرش دادند که دفنش کند، من نیز همراه او سوار ماشین شدم و به سوی قبرستان حرکت کردیم...
او نوزادش را در آغوش گرفته بود و نگاهش می کرد... تا اینکه در راه رفتن به قبرستان، ماشین به خیابانی پیچید و نور آفتاب به داخل ماشین و روی نوزاد افتاد...
پدر حرکت عجیبی از خود نشان داد!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۹ ، ۱۸:۲۸
داود احمدپور



بسم الرحمن الرحیم
#خدا_کجا_نیست؟

✍حکایت کرده اند که: استادی به یکی از شاگردانش بیش از دیگران محبت می‌کرد. او را بر سایر افراد ترجیح می‌داد. این امر بر شاگردان دیگر دشوار آمد. استاد تصمیم گرفت فضیلت و برتری آن شاگرد را به دیگران بنمایاند. لذا
چند روز بعد، استاد به شاگردانش دستور داد، مرغی را گرفته و در جایی که هیچکس وجود ندارد، آن را بکشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۹ ، ۰۸:۵۵
داود احمدپور

🌸🍃🌸🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
راننده ماشینی در دل شب راهش را گم کرد و بعد از مسافتی ناگهان ماشینش هم خاموش شد..
همان جا شروع به شکایت از خدا کرد:《خدایا پس تو داری اون بالا چکار میکنی؟؟و.....》
در همین حال،چون خسته بود،خوابش برد.
وقتی صبح از خواب بیدار شد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۲۲:۳۷
داود احمدپور

🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸

🔸من جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِه🔸

🍃 خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🍃

🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۰۹:۳۷
داود احمدپور

📖 #سبقت_در_خیر

محمد بن اسامه بیمار شد و در بستر مرگ افتاد ، جمعی از بنی‌ هاشم به همراه آقا امام سجاد علیه السلام به عیادتش رفتند و در کنار بستر او نشستند و احوالپرسی کردند.

محمد بن اسامه گفت می دانید که من در صف شما هستم و به شما نزدیک بودم ، اینک مبلغی قرض بر عهده من هست، دوست دارم قبل از مرگم آن را از جانب من ادا کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۹ ، ۱۳:۵۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
داستان_آموزنده
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد؛ حیوان بیچاره ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد.
بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید؛ او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود.
او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد.
آن ها با بیل در چاه گل و‌ خاک ریختند.
اسب ابتدا کمی ناله کرد، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او همه را متعجب کرد.
آنها باز هم روی او گِل ریختند.
کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت؛ صحنه ای دید که او را به شدت متحیر کرد.
با هر تکه گل و خاکی که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد، گل و خاک را پایین می ریخت و یک قدم بالا می آمد؛
آنها خاک میریختند و او بالاتر می‌آنذ که ناگهان دیدند اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد.

🌹زندگی در حال ریختن گل و لای بر روی شما است برنده کسی است که با صبر، تکانی به خود دهد و از تهدیدها و مشکلات، فرصت و پله بسازد و مطمئن باشد که آینده از آن اوست.

سوره طلاق آیه ۷: «... خداوند بزودی بعد از سختیها آسانی قرار می‌دهد».

༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۹ ، ۲۳:۳۴
داود احمدپور

📙بسم الله الرحمن الرحیم 
چرا انتقام مرا نمی گیری ؟  
 
شخصی گمرکچی ، یکی از شیعیان را که می خواست به زیارت قبر علی (ع ) برود ، اذیت کرده و او را به شدت کتک زد . مرد شیعه که به سختی مضروب و ناراحت شده بود ، گفت : به نجف می روم و از تو به آن حضرت شکایت می کنم . گمرگچی گفت : برو هر چه می خواهی بگو که من نمی ترسم . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۹ ، ۲۱:۳۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

نیش زنبور🐝 کشنده تر است یا نیش مار🐍؟!

 

روزى زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار می‌گفت: آدم‌ها از ترس ظاهر ترسناک من می‌میرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌کرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مى‌زنم و مخفى می‌شوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۹ ، ۰۸:۱۱
داود احمدپور