دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۴۳ مطلب با موضوع «ضرب المثل» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم 
می گویند، اگر کسی‌ چهل‌روز پشت‌ سر هم‌ جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ و جارو کند، حضرت‌ خضر به‌ دیدنش‌ می‌آید و آرزوهایش‌ را برآورده‌ می‌کند.
سی‌ و نه‌ روز بود که‌ مرد بیچاره‌ هر روز صبح‌ خیلی‌ زود از خواب‌ بیدار می‌شد و جلو در خانه‌اش‌ را آب‌ می‌پاشید و جارو می‌کرد. او‌ از فقر و تنگدستی‌ رنج‌ می‌کشید. به‌ خودش‌ گفته‌ بود: .اگر خضر را ببینم، به‌ او می‌گویم‌ که‌ دلم‌ می‌خواهد ثروتمند بشوم. مطمئن‌ هستم‌ که‌ تمام‌ بدبختی‌ها و گرفتاری‌هایم‌ از فقر و بی‌پولی‌ است.
 
 
 روز چهلم‌ فرارسید. هنوز هوا تاریک‌ و روشن‌ بود که‌ مشغول‌ جارو کردن‌ شد.
کمی‌ بعد متوجه‌ شد مقداری‌ خاروخاشاک‌ آن‌طرف‌تر ریخته‌ شده‌ است. با خودش‌ گفت: .با این‌که‌ آن‌ آشغال‌ها جلو در خانه‌ من‌ نیست، بهتر آنجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۰:۱۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

#شتر_را_به_نمد_داغ_میکنند

شتری از صاحب خود به شتری دیگر شکایت کرد که همواره بارهای گران(سنگین) بر پشت من می‌گذارد و مرا طاقت تحمل آن نیست. شتر پرسید: بار او چه چیز است که از حمل آن عاجزی؟ گفت: اغلب اوقات نمک است. گفت: اگر در راه جوی آبی باشد، یکی دو مرتبه در آن جوی آب بخواب تا نمک‌ها آب شود و بار تو سبک گردد و نقصان به صاحب تو رسد تا بعد از این تو را رنجه ندارد. شتر به سخن ناصح عمل کرد. صاحب شتر دریافت که خوابیدن شتر در میان آب، به سبب ضعف و بی‌قوتی نیست، بلکه از روی حیله است. پس این بار نمد بارش کرد. شتر ساده‌لوح

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۲۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

کلاهت رو قاضی کن

حکایت کرده‌اند که روزی مرد بی‌آزاری در خانه نشسته بود که داروغه شهر به سراغش می آید و او را متهم می کند که از یک مسافر غریب هزار سکه گرفته و به او پس نداده است. مرد با تعجب اظهار کرد که از این اتفاق بی خبر است و این موضوع صحت ندارد. داروغه هم که حرف او را قبول نمی کرد، گفت برای روشن شدن حقیقت باید تا دو روز دیگر به محکمه بیاید. همسر مرد که او را در حالت ترس و اضطراب دید، به او گفت اگر تو بی گناهی، چرا مضطرب شده ای، از قدیم گفته اند آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است.؟ مرد جواب داد می دانم. ولی من که تابحال به محکمه نرفته ام می دانم زبانم آنجا بند می آید و گناهکار شناخته می شوم. همسرش هم که زن باهوشی بود راهکاری را به مرد یاد داد؛
راهکار زن این بود :کلاهت را روبروی خودت قرار بده و همچنانکه به کلاه حرف می زنی ،فکر کلاهت همان قاضی است و با وی راحت باش 
مرد خطاب به کلاه می گوید آقای قاضی وقتی این مرد من را نمی شناسد و اسم من را هم نمی داند ،چگونه ممکن است این پول را به من داده باشد ،این کار عملی شد و مرد با درایت همسر ,از گرفتاری رهایی یافت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۵۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

اصطلاح_شستش_خبردار_شد

 کنایه از این است که شخص از یک موضوع خاص که منجر به رساندن ضرر و آسیب به او می شده به نحوی آگاهی یابد. برای ریشه ی این عبارت دو روایت وجود دارد. 

اول آنکه در علوم غریبه به خصوص در کف بینی هر کدام از انگشتان دست، نشانه و نماد چیز خاصی بودند به عنوان نمونه انگشت اشاره نشانه ی شهادت است و انگشت شست نشانه ی آگاهی و دانش، از این رو در میان عوام این عقیده خرافی وجود داشت که هرگاه کسی مرده ای را در خواب ببیند، برای آگاهی از آینده  باید سعی می کرد، در خواب شست فرد مرده را بگیرد تا مرده ناگزیر از بازگویی اخباری که از آینده دارد شود، زیرا "شستش خبردار" و گرفتار شده بود. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
#استخوان_لای_زخم_گذاشتن
قصابی بود که هنگام کار با ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند . حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت :
 زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.

از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۵۰
داود احمدپور

بسمالله الرحمن الرحیم 

#دو_قورت_و_نیمش_هم_باقیه

چون حضرت سلیمان بعد از مرگ پدرش داود به رسالت و پادشاهی رسید از خداوند خواست که همه جهان و موجودات آن و همه زمین و زمان و عناصر چهارگانه و جن و پری را بدو بخشد. چون حکومت جهان بر سلیمان مسلم شد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواست که اجازه دهد تمام جانداران را به صرف یک وعده غذا دعوت کند. حق تعالی او را از این کار بازداشت و فرمود: «رزق و روزی تمام جانداران عالم با اوست و سلیمان از عهده این کار بر نخواهد آمد. بهتر است زحمت خود زیاد نکند.»

ولی سلیمان بر اصرار خود افزود و استدعای وی مورد قبول واقع شد و خداوند به همه موجودات زمین فرمان داد تا فلان روز به ضیافت بنده محبوبش بروند. سلیمان هم بیدرنگ به افراد خود دستور داد تا آماده تدارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۰۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
✍️این مثل از جهت معانی مجازی و مفاهیم استعاره ای با مثل عهد دقیانوس ترادف دارد و هر گاه بخواهند در قدمت و کهنگی و فرسودگی چیزی مبالغه کنند در لفافه هزل و طنز آن را به عهد بوق منتسب می کنند.  
 
بوق آلت نای مانندی است که به قول علامه دهخدا:« در حمام ها و آسیاها و هنگامه ها نوازنده و آواز مهیب و مکروهی از آن بر آید.» نوع قدیمی بوق از شاخ بود که بر اثر مرور زمان مدارجی را طی کرد و بعد آن را از استخوان و فلز ساختند امروزه انواع و اقسام بوق شاخی و استخوانی و فلزی پیدا می شود که سابقا از آن در موارد مختلف استفاده می کردند و در حال حاضر نیز بخصوص در روستاها خالی از فایده و استعمال نیست.  
 
حمامی ها هر به چند بار ناگزیر بودند آب خزینه را خالی کنند، سپس خزینه را با وسایل موجود بشویند،سیاهی ها و کثافات و موهای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۵:۰۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

این تعارف را بسیار شنیده ایم، "ایشالا صدو بیست ساله بشی! "حالا چرا بین این همه عدد، صدوبیست؟ 

در ایران قدیم پیش از حمله اعراب سال کبیسه به شکل امروزی وجود نداشت، یعنی به جای آنکه هر چهار سال یک روز را به تقویم اضافه کنند، تا اینگونه ساعت های اضافه ی سال تنظیم شود. به جای آن، این روزهای اضافه ای روی هم جمع می شدند و پس از گذشت صدوبیست سال به اندازه سی روز، یعنی یک ماه می شد و مردم آن دوران این یک ماه را جدا از سال دانسته و تمام این ماه را به جشن و شادی می پرداختند و به آن جشن های صدوبیست ساله می گفتند، چون به ندرت پیش می آمد، شخصی در طول زندگیش این جشن ها را ببیند، این آرزو را برایش می کردند تا خداوند به شخص مورد نظر طول عمر بدهد تا بتوانند این جشن های یک ماهه را ببیند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۰۶:۰۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

_دسته_گل_به_آب_دادن

جوانی ساکن یکی از آبادی‌های ساکن شهرکرد چهارمحال و بختیاری به قول همشهری‌هایش از شانس خوبی برخوردار نبوده و به آدمی جنجالی معروف بوده که به هر جا پا می‌گذاشته، اگر اتفاق یا حادثه‌ای ناگوار روی می‌داده، بلافاصله نظرها روی او جلب می‌شده و اگر هم در آن درگیری تقصیری نداشته از اقبال بدش او را گناهکار دانسته که به‌طور مثال اگر در فلان دعوا میانجی نمی‌شد یا شرکت نمی‌کرد، چنین و چنان نمی‌شد. جوان بیچاره به خودش هم امر مشتبه شده بود که از شانس خوبی برخوردار نیست.

از قضای روزگار و دست حوادث، جوان بداقبال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۵۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
زنی به قصد آن که شوهرش را احمق کند، به یاری پیرزنی، کله خری به دست آورد و در حیاط خانه مشغول بیرون آوردن مغز خر بود تا به خورد شوهرش بدهد که شوهر از در وارد شد و از زن در مورد کله خر پرسید.
زن گفت: «چیزی نیست. این کله خر در منقار کلاغی بود که از بالای حیاط می گذشت، اما کلاغ نتوانست وزن آن را تحمل کند و رهایش کرد و کله خر افتاد در این لگن.» مرد سری به علامت قبول تکان داد و به اتاق رفت. 
همسر مرد به پیرزن گفت: «فعلاً این سر خر را جایی پنهان کن تا بعد به آن بپردازیم.» پیرزن گفت: «دیگر به کله خر نیازی نیست کسی که چنین سخنان بیهوده ای را باور کند، به خوردن مغز خر نیازی ندارد!»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۲۲
داود احمدپور