دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

ضرب المثل 125

يكشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۵۳ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

_دسته_گل_به_آب_دادن

جوانی ساکن یکی از آبادی‌های ساکن شهرکرد چهارمحال و بختیاری به قول همشهری‌هایش از شانس خوبی برخوردار نبوده و به آدمی جنجالی معروف بوده که به هر جا پا می‌گذاشته، اگر اتفاق یا حادثه‌ای ناگوار روی می‌داده، بلافاصله نظرها روی او جلب می‌شده و اگر هم در آن درگیری تقصیری نداشته از اقبال بدش او را گناهکار دانسته که به‌طور مثال اگر در فلان دعوا میانجی نمی‌شد یا شرکت نمی‌کرد، چنین و چنان نمی‌شد. جوان بیچاره به خودش هم امر مشتبه شده بود که از شانس خوبی برخوردار نیست.

از قضای روزگار و دست حوادث، جوان بداقبال چنان دلباخته دختری از اهالی آبادی می‌شود که دست مجنون را از شدت عشق از پشت می‌بندد. آوازه عاشق شدن جوان در آبادی می‌پیچد، در حالی که خود دختر هم بی‌میل نبوده به همسری او درآید، اما سابقه ناخوشایند جوان عاشق موجب می‌شود خانواده دختر موافق به آن ازدواج نباشند، بلکه عده‌ای آن وصلت را شوم می‌دانند.

جوان نا‌امید می‌شود، خواستگاری دیگر گوی سبقت از او می‌رباید. بعد از خواستگاری و موافقت پدر و مادر دختر، بساط جشن برپا می‌شود. جوان عاشق هم برای دختر آرزوی خوشبختی می‌کند و چون قادر نبوده از نزدیک تماشاگر جشن عروسی کسی باشد که از جان بیشتر دوستش داشته، ایام حنابندان و جشن و پایکوبی از آبادی خودش دور می‌شود و به کوه‌های اطراف پناه می‌برد.

کوه‌هایی که آب‌های برف‌های زمستان به هم پیوسته تشکیل رودخانه‌ای بزرگ می‌دهد. جوان عاشق که دستش از همه چیز کوتاه شده برای تسکین دل عاشقش از دشت و دمن و کوه صحرا دسته گل زیبایی می‌چیند. از آنجا که می‌داند رودخانه از روبه‌روی خانه عروس عبور می‌کند. دسته گل را به آب می‌اندازد که شاید نگاه عروس به آن بیفتد.

 روبه‌روی خانه دختربچه‌ها و پسران خردسال مشغول بازی هستند. تا نگاهشان به دسته گل می‌افتد هر یک برای گرفتن گل از دیگری سبقت می‌گیرند. دختر خواهر عروس برای گرفتن دسته گل خودش را به رودخانه می‌زند. گرداب او را در خودش غرق می‌کند. دخترک از دنیا می‌رود و عروسی به عزا تبدیل می‌شود.

جوان عاشق بعد از یکی دو روز به آبادی برمی‌گردد. روبه‌روی قهوه‌خانه‌ای ماتم‌زده می‌نشیند. ماجرا را برایش شرح می‌‌دهند که جشن عروسی تبدیل به عزا شد. چرا؟ علت را توضیح می‌دهند.

جوان عاشق دست پشت دست می‌زند. آه از نهادش بلند می‌شود و ماجرا را شرح می‌دهد که دسته گل را او برای عروس فرستاده بوده و مردم به او می‌گویند: «پس اون دسته گل را تو به آب داده بودی».

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۱۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی