دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۶۳۰ مطلب با موضوع «ستارگان هدایت» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

هی می رفت و می آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد.

بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.»

گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم زنم می تونه بخوره یا نه.»

گفتم: « این سهم توست. می تونی دور بریزی یا بخوری»

یکی دوبار رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.

#شهید_حسن_باقری
#درس_اخلاق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۰ ، ۰۶:۳۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

او دیگر دعا نخواند..

✍️حدود سالهای 61و62، زمانی که شهید بابایی فرمانده پایگاه اصفهان بود، یکی از پرسنل نقل کرد:
در شب جمعه ای به طور اتفاقی به مسجد حسین آباد اصفهان رفتم. در تاریکی متوجه شدم صدایی که از بلندگو به گوش می آید خیلی آشناست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۱۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

قبل از عروسی یه کارت دعوت می‌نویسه برای حضرت زهرا(س) و میندازه تو حرم حضرت معصومه(س).
بعد از عروسی خواب می‌بینه که حضرت زهرا(س) اومده بودن مراسم عروسیش. با تعجب می‌پرسه: خانم واقعا باور کنم که شما تشریف آوردید عروسی من؟
حضرت زهرا(س) هم جواب میدن: "مصطفی جان، ما اگه به مجالس شما نیایم کجا بریم؟!"

🗓 به مناسبت ۱۵ مرداد، سالروز شهادت #شهید_مصطفی_ردانی‌پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

در هشتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ به علت  لیاقت و رشادت‌­هایی که در دفاع از آرمان­های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و سرکوب و دفع تجاوزات دشمنان انقلاب اسلامی، به درجه سرتیپی مفتخر گردید، اما آن قدر خاکی بود که کمتر کسی او را با این درجه دیده بود.

در همان سال نامش برای سفر حج نوشته شد. همه چیز برای زیارت خانه خدا مهیا بود اما ناگهان در آخرین لحظات و در فرودگاه، از رفتن به حج صرف نظر کرد. وقتی با اصرار اطرافیان مواجه شد گفت: «مکه من این مرز و بوم است. مکه من آب­های گرم خلیج فارس و کشتی­هایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند، تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل می­‌توانم خودم را راضی کنم».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۰۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

سخنان عتاب آمیز شهید همت در جلسه نیروها

💠 ۸ مرداد ۱۳۶۱ عملیات رمضان درحالی به پایان رسید که فشار زیادی به نیروها و کادر تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) وارد آمد. به طوری که عکس العمل های آنها، سخنان تند شهید همت را در جلسه روز ۹ مرداد ۱۳۶۱ در پی داشت:

🔹"الان نماینده امام، اطمینانش از لحاظ برش عملیاتی و کیفیت کار، به دو سه تیپ است. آن وقت، خدایی ناکرده، کادرهای ما بیایند و به ما بگویند ما دیگر می‌خواهیم به صورت نیروی عادی و پرسنل ساده وارد عملیات بشویم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

🚨 درخواست عجیب مادر شهیدان فاطمی از #رهبر_انقلاب

 

💠حجت‌الاسلام سید‌ حسین مومن می‌گوید: به مادر شهیدان فاطمی خبردادند که یک نماینده از بیت رهبری به منزل شما می‌آید، حاجیه خانم روی ویلچر نشسته بود، تا در باز شد دید مقام معظم رهبری وارد خانه شد، حاجیه خانم با پاهایی که قوّت ندارد چندبار از روی ویلچر به احترام آقا می‌خواست بلند شود که حضرت آقا به دختر حاجیه خانم فرمودند: به حاجیه خانم بگویید بنشینند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۵۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

🗓سالروزترورخارچشم‌منافقان
🏳️مسئول و نماینده انقلابی
🏳️بانی‌تصویت‌اصل‌ولایت فقیه
🏳️مطیع ولایت، آیت بصیرت
🏳️شهید دکتر سیدحسن آیت

♦️رهبرمعظم انقلاب: شهید آیت چهره مبارز و فعال و خستگی‌ناپذیری بود که با گلوله انتقام منافقین کشته شد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۳۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

پاکی من با شهادتم است!

✍️ خداوندا! من چه بگویم از این همه دردها و از این همه ظلم‌هایی که بر خود روا داشتیم؟ ای معبودم! من بنده‌ی ذلیلت، من بنده‌ی حقیرت، من بنده‌ی ظالم بر نفسم چه بگویم؟ این هستی مرا خداوندا چه سرنوشتی است؟

 تو خود می‌دانی که از آن لحظه‌ای که در #راهت قرار گرفتم، امیدم، حرکتم، راهم، زندگی‌ام و هر آن چه در توانم بود، در راهت گذاردم و در این راه چه حرکت‌های ضد خدایی که صورت نگرفت. خداوندا! خودت مرا در آخرین نَفَس‌هایم در راهت قرار ده و این را می‌دانم که تنها #پاکی من با #خونم و #شهادتم می‌باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خیلی پیش‌روی کرده بودیم، چند نفر از جلو به طرف‌مان می‌آمدند و قد یکی از آنها، حدود یک متر از بقیه بلندتر بود.

همین باعث شده بود که تا هر کدام از بچه‌ها، حدسی درباره‌اش بزنند که کیست،جلوتر که آمدند حاج مهدی را شناختم که روی شانه یکی از عراقی‌ها نشسته و اسلحه‌اش را به طرف بقیه گرفته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۵۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

#درس_اخلاق

✍️مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهل‌تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بی‌شام!» بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت، و دیدم با یک پتو دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئله‌ها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۳۳
داود احمدپور