دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید باقری (1)

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۳۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

هی می رفت و می آمد. برای رفتن به خانه دو دل بود. یادش رفته بود نان بگیرد.

بهش گفتم: «سهمیه امروز یه دونه نان و ماست پاکتیه، همینو بردار و برو.»

گفت: «اینو دادن این جا بخورم، نمی دونم زنم می تونه بخوره یا نه.»

گفتم: « این سهم توست. می تونی دور بریزی یا بخوری»

یکی دوبار رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.

#شهید_حسن_باقری
#درس_اخلاق

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۱۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی