بسم الله الرحمن الرحیم
پدرم
چنـد روز بـود کـه شـاد مـی دیدمـش. گفتـم شـاید هدیـه یـا چیـزی گیـرش اومـده کـه اینطـور
خوشـحاله.وقتی علـت رو ازش پرسـیدم، گفـت: تـو نمـی دونـی پـدرم بـه مـن چـی گفـت! حرفـی
بسم الله الرحمن الرحیم
پدرم
چنـد روز بـود کـه شـاد مـی دیدمـش. گفتـم شـاید هدیـه یـا چیـزی گیـرش اومـده کـه اینطـور
خوشـحاله.وقتی علـت رو ازش پرسـیدم، گفـت: تـو نمـی دونـی پـدرم بـه مـن چـی گفـت! حرفـی
بسم الله الرحمن الرحیم
بـر خـلاف تصــور خیلـی هـا ،محمـد قیـد امتحـان را زد و دنبـال مریضـی مـادرش را گرفـت تـا
اینکــه مــادر بســتری شــد. یــک مــاه ونیــم بــه مــادر رســیدگی کــرد. رفتـــه بــود ویلچــــر گرفتــه
بـود تـا مـادر را در حیـاط بیمارسـتان بگـــرداند.بارها مـادر را بـر دوش گذاشـته و از پلـــه هـای
بیمارســتان آورده بــود پایین!بــه مــادرش خیلــی احتــــرام مــی گذاشــت.
برشی اززندگی شهیدمحمدگــــرامی
منبع :همسفـر شقایق،صفــه ۲
بسم الله الرحمن الرحیم
کنارسـفره نشسـته بودیـم. موضوعـی پیـش آمدکه مـن ناراحت شـدم.دیدم شـهید رضاپورخسـروانی بلندشـد و بـه اتـاق دیگـر رفت.دنبالـش رفتم.بـه نمـاز ایسـتاده بود.علـت ایـن نمـاز بـی موقـع را جویـا شـدم. گفـت:دو رکعـت نمـاز اسـتغفار خوانـدم کـه چـرا حرفـی زدم کـه پـدرم رنجیـد.
منبع : کتاب شمع صراط
بسم الله الرحمن الرحیم
ســید مهــدی هیچــگاه پاهــاش رو جلــوم دراز نکــرد. جلــوی پــام تمــام قــدی ایســتاد و تــا مــن نمینشســتم، او هــم نمــی نشســت. فقــط یــه جــا پاهــاش رو جلــوم دراز کــرد اونــم وقتــی کــه شـهید شـد. بهـش گفتـم: سـید تـو هیچوقـت
بسم الله الرحمن الرحیم
حاج_احمد_کاظمی
سرمای شدیدی خورده بود. احساس میکردم به زور روی پاهایش ایستاده است. من #مسئول_تدارکات لشکر بودم. با خودم گفتم: خوبه یک #سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره #حالش_بهتر بشه.
همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم.
بسم الله الرحمن الرحیم
چنـد روز بـود کـه شـاد مـی دیدمـش. گفتـم شـاید هدیـه یـا چیـزی گیـرش اومـده کـه اینطـور
خوشـحاله.وقتی علـت رو ازش پرسـیدم، گفـت: تـو نمـی دونـی پـدرم بـه مـن چـی گفـت! حرفـی
بهـم زد کـه انـگار دنیـا رو بهـم بخشـیده. بابـام گفـت: مـن از تـو راضـی ام. وقتـی پـدرم ازم راضـی
اسـت، مـی خـوای اینجـوری خوشـحال نباشـم؟!!!
خاطره ای از زندگی طلبه شهید محمد زمان ولی پور
منبع: کتاب مسافر ملکوت، صفحه
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی میگفتی :
« در عالَم ، رازی هست ؛
که جز به بهای خون فاش نمیشود »
شاید کسی فکرش را نمیکرد ،
خودت هم در پیِ آن راز ،
خـون می دهی . . .
#سید_شهیدان_اهل_قلم
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
جماعتی که در تصویر داریم برای نبردی عازم هستند که در ان نبرد مرگ و جراحت و مفقودی و اسارت و غربت در انتظار است دشمنی که تا به دندان مسلح و تحت حمایت ابر قدرتهاست رحمی ندارد ولی این جماعت چرا این همه بی تاب هستند ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
پــدر ســید محمــد بیمارســتان بســتری شــده بود.اونــم وقتــی میومــد تــوی بیمارســتان، نســخه بیمــاران رو مــی گرفــت و مــی رفــت داروخونه.وقتــی بــر مــی گشــت تــوی دســتش چنــد تــا پلاسـتیک دارو بـود.