دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۱۰۹ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم 

🌸🍃🌸🍃

ماجرای شعر معروف شهریار
 درباره امیرالمومنین علی (علیه السلام)

مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند :
شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب، دیدم که در زاویه مسجدکوفه نشسته‌ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند
فرمودند: شاعران فارسی‌زبان را نیز بیاورید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۰۱ ، ۱۱:۳۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 


در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و  (لگنش) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به لگنش بزند .به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوان‌تر میشود .تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به لکن دخترتان او را مداوا کنم...پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن لگن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۱ ، ۱۰:۳۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 


✍️ جوانی پارچه ای را نزد پیرمرد خیاط برد واز او خواست با آن پارچه کت و شلوار برایش بدوزد خیاط قبول کرد  ،  اجرت کار ۱۵ تومان مشخص شد و جوان چند روز بعد برای تحویل لباسش آمد و مبلغ ۱۵ تومان پرداخت کرد پیر مرد خیاط با لبخند ۵ تومان پس داد وقتی جوان علت را جویا شد گفت: ما طی نمودیم اجرت ۱۵ تومان  باشد و من راضی هستم چرا ۵ تومان پس دادید ؟
پیرمرد خیاط گفت گمان میکردم این کت و شلوار یک روز و نیم کار میبرد ولی یک روزه تمام شد دستمزد من در یک روز ده تومان کافی است . این گونه میشود پیرمرد خیاطی میشود شیخ رجبعلی خیاط و حضرت امام عصر برای دیدنش به مغازه اش میرود و با او نشست و برخواست می‌کند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۱ ، ۰۶:۰۷
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

💎روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛
علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از  آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ...

سقراط گفت: چرا رنجیدی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۲۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

#تو هم چون من عاجزی !

روزی حضرت سلیمان با لشکریان خود بر مرکب باد می گذشت . کشاورزی را دید که با بیل کار میکند و هیچ به حشمت سلیمان و سپاه او نمی نگرد .
سلیمان در شگفت شد و گفت : ما از هر جا که گذشتیم کسی نبود که ما را و حشمت ما را نظاره نکند . و پیش خود گفت این مرد یا خیلی زیرک و دانا و عارف است یا بسیار نادان و جاهل ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۱ ، ۰۹:۳۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

پس از آن که جنگ خیبر پایان یافت و اموال خیبر به عنوان غنیمت، طبق دستور پیغمبر اسلام (ص) بین مسلمین تقسیم گردید، یک زن یهودی به نام زینب دختر حارث که دختر برادر مَرحَب باشد برّه ای کباب شده را به عنوان هدیه تقدیم آن حضرت و همراهانش کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۱۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقای ابن الرّضا از حاج آقای کشفی از خدمتگزاران بلند پایه حرم حضرت معصومه علیها السلام نقل کردند که در ایام جنگ، شبی از شبها گروهی از اسرای عراقی را به حرم مطهّر کریمه اهل بیت آورده بودند، در طرف بالای سر حضرت میله هایی نهاده شده بود که اسرا در داخل میله ها و دیگر زائران در بیرون میله ها مشغول زیارت بودند. یکمرتبه دیدیم که زنی از میان تماشاگران جیغ کشید و بلافاصله یکی از اسرا نیز جیغی کشید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۱ ، ۱۴:۲۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد ؛ بعداز مدتی خواست اورا پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی آمد. ملا نمیدانست الاغ بالا می رود ولی پایین نمی اید؛ 

 

پس از مدتی تلاش ملا خسته شدوپایین امد ولی الاغ روی

پشت بام به شدت جفتک می انداخت وبالا و پایین می پرید . تا اینکه سقف

فرو ریخت والاغ جان باخت.ملا که به فکر فرو رفته بود ،

 

باخود گفت : لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را

هلاک می کند═

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۰۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

✅قسم_حضرت_عباست_را_باور_کنم_یا_دم_خروس_را

ریشه این حکایت از کجا آمده؟

مردی خروسی داشت که به پشت بام فرار کرد و به خانه یکی از همسایه ها رفت. صاحب خروس هم در خانه ی همسایه ها را میزد و دنبال خروسش میگشت. مردی که خروس در خانه اش بود ناگهان صدای در را شنید و چون حدس زد صاحب خروس باشد، آن را بلافاصله زیر عبایش پنهان کرد و در را باز کرد. تا مرد را دید که نشانی خروس را میگرفت سریع گفت: "به حضرت عباس قسم خروست به خانه ی من نیامده است." ولی دم خروس که از گوشه عبای مرد بیرون زده بود بهترین شاهد بر دروغ بودن حرف آن مرد داشت. صاحب خروس هم نگاهی به مرد انداخت و گفت: "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۰۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

راوی میگوید:

در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد.

روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد.

او را به خانه بردم و پرسیدم: 

چرا کودکانی که تو را مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ، 
از خود نمیرانی؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۱۷:۲۳
داود احمدپور