دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۱۱۰۹ مطلب با موضوع «حکایت زیبا» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم 

 فضائل امیرالمومنین امام علی علیه السلام 

♦️تیم یک نفره مذاکره کننده امیرالمؤمنین علی علیه السلام با معاویه لعنت الله

🔸 براى امیر المومنین علیه السلام نامه اى از معاویه رسید.

🔹 حضرت مهر نامه را شکست و قرائت کرد :
🔹 " از طرف امیر المومنین و خلیفة المسلمین ، معاویه بن ابى سفیان براى على!

🔹 اى على ! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنین عایشه و اصحاب رسول خدا طلحه و زبیر کردى، اکنون مهیاى جنگ باش! 

🔹 حضرت جواب نامه را اینگونه نوشت :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۵:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

👤 یک جوان سنی(اهل سنت) آمد پیش علامه امینی و گفت: مادرم دارد می میرد!

علامه گفت:  من که طبیب نیستم!

جوان گفت: 
پس چه شد آن همه کرامات اهل بیت شما ...؟؟؟

علامه امینی با شنیدن این حرف،
تکه کاغذی برداشت و چیزی داخل آن نوشت و آن را بست.

سپس آن را به جوان داد و گفت این را بگیر و ببر روی پیشانی مادرت بگزار... ان شالله که خوب می شوند... اما به هیچ وجه داخل آن را نگاه نکن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۱:۳۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

دزد مستغفر

💫امام صادق علیه‌السلام فرمود: «زنی در کشتی نشسته بود و آن کشتی غرق شد. آن زن به‌وسیله‌ی تخته‌پاره‌ای خود را نجات داد و به جزیره‌ای رسانید.


💫مردی در آن جزیره بود که دزدی می‌کرد. چون آن زن زیبا را مشاهده نمود، گفت: «تو از انسان‌ها هستی یا از جنیان؟» گفت: «از انسان‌ها؛ کشتی ما غرق شد و من به‌وسیله‌ی تخته‌ای با هزاران زحمت به این جزیره رسیدم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۱:۲۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
پدری به پسرش می‌گه: این ساعتی هست که پدر بزرگم به من داده و بیش از ۲۰۰ سال عمر داره!
قبل از اینکه بدمش به تو، برو جواهر فروشی و ببین چقدر بابت ساعت پرداخت می‌کنند!
پسر میره و برمیگرده و به پدر میگه: گفتند این ساعت زیادی کهنه و قدیمیه و فقط ۱۵ میلیون بابت طلاش میتونند پرداخت کنند
پدر دوباره یه پسرش میگه: ببر یک دست دوم فروشی ببین اونا چقدر میخرند!
پسر برمیگرده و میگه : فقط ۱ میلیون بابت ساعت پول میدند چون خیلی کهنست!
پدر از پسرش درخواست میکنه به موزه هم بره و ساعت رو به اون ها هم نشون بده!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۲ ، ۱۹:۲۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

♦️*تکنیک کندتر، پیرتر، ولی باهوشتر!*چیست؟


✍️✍️✍️داستان ایرباس A380 در حال عبور از اقیانوس اطلس است. 
*این هواپیما به طور مداوم با سرعت ۸۰۰ کیلومتر در ساعت پرواز می‌کند؛* ناگهان یک جت جنگی با نهایت سرعت ظاهر می‌شود. 
سرعت خلبان جنگنده جت کاهش می‌یابد، به کنار ایرباس می‌رسد و با بیسیم از خلبان هواپیمای مسافربری سوال می‌کند: "با ایرباس، پرواز خیلی خسته کننده است، این‌طور نیست؟ 
*حالا یه نگاه به من بنداز"*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۱۸:۲۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

📌عایشه میگوید روزی با رسول خدا در خانه نشسته بودیم دیدم صدای دق الباب آمد ! رسول خدا به من اشاره کردند که در خانه را باز کنم رفتم دیدم پدرم بر ما وارد شد پیامبر اشاره کردند بنشین
🔻دو مرتبه صدای دق الباب آمد !در را باز کردم یکی دیگر از صحابی وارد شد پیامبر اشاره کردند بنشین

🔻مرتبه سوم که صدای دق الباب آمد پیغمبر فرمود خودم در را بازمیکنم 
در را باز کردند حضرت علی وارد شدند پیغمبر سر و روی علی را بوسیدند و جای خود را به او دادند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۰۲ ، ۱۸:۴۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

 صحابی که علی(ع) را نفروخت!!!

روزی حضرت علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:
شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید' 
و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۰۲ ، ۱۴:۲۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 

دو نفر از شیعیان در گذرگاهی از بغداد به مجلس بزرگی رسیدند.
پرسیدند: این مجلس متعلّق به کیست؟
گفتند: مجلس درس امام اعظم ابوحنیفه است.
راوی حکایت می گوید: رفیق من که اسمش فضل بن حسن بود و مردی متعصّب در مذهب شیعه، و در عین حال آدمی بحّاث و با اطلاع از مبانی مذهب بود، گفت :
من می روم و با این مرد مباحثه می کنم و تا او را ملزم و مجاب نکنم از این مکان نمی روم.

گفتم: این عالم بزرگی است و از عهدۀ بحث با او بر نمی آیی.
گفت : من معتقد به مذهب حقم و حق مغلوب نمی شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۲ ، ۰۹:۳۲
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
فردی بود به نام آقای ذکایی که حیاط بسیار بزرگی در خیابان پامنار داشت با اتاقهای متعدد ، وضع مالی اش هم خوب بود. ماه به ماه برای دریافت اجاره به در منزل ما می آمد. اجاره آن روز پانصد تومان بود، کم نبود.
.
🔸شب عرفه ای بود، پدرم داشت آماده می شد تا لب حوض منزل وضو بگیرد که در زدند.
گفت: ” در را باز کن ، حاج آقای ذکایی است ، اجاره اش را می خواهد.”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۲ ، ۰۹:۵۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم 
دادهها و ارادهها ! 
می خواست بادکنک هوا کند 
فوت اول 
فوت دوم
 فوت دهم 
پدر گفت کافی است ، می ترکدا 
لپش را از هوا خالی کرد و گفت : می خواهم حسابی باد شود ، هر چه بیشتر ، بهتر ! نفس عمیقی گرفت و تا آمـد که بدمـد ، صـدای « تق » شوکهاش کرد ... 
 روح ما بادکنک خوش رنگ وجـود مـا اسـت و اخبـار و داده ها ، همان فوتهایی است که در آن می دمیم ؛ اگر به اندازه باشد ، به پرواز درمی آید و تا آسمان می رود و اگر بیش از ظرفیت باشـد ، نه تنهـا مانـع از پرواز نیست که آن را متلاشی می کند ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۵:۰۵
داود احمدپور