دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا 944

سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۴۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم 

📌عایشه میگوید روزی با رسول خدا در خانه نشسته بودیم دیدم صدای دق الباب آمد ! رسول خدا به من اشاره کردند که در خانه را باز کنم رفتم دیدم پدرم بر ما وارد شد پیامبر اشاره کردند بنشین
🔻دو مرتبه صدای دق الباب آمد !در را باز کردم یکی دیگر از صحابی وارد شد پیامبر اشاره کردند بنشین

🔻مرتبه سوم که صدای دق الباب آمد پیغمبر فرمود خودم در را بازمیکنم 
در را باز کردند حضرت علی وارد شدند پیغمبر سر و روی علی را بوسیدند و جای خود را به او دادند

🔻از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدم چرا ایندفعه به من اجازه ندادید در را باز کنم 
🔻پیغمبر فرمود اولین باری که در زده شد جبرئیل نازل شد و فرمود بنشین 
دومین دفعه هم جبرئیل از جانب خدا دستور آورد بنشین

🔻سومین دفعه برادرم جبرئیل نازل شد  و فرمود برخیز که صد و بیست و دو هزار ملک پشت در دعوا میکنند که چه کسی در را به روی علی باز کند یا رسول الله خودت برو و آن ها راآرام کن و در را باز کن .

«جانم علی»

📚 صحیح بخاری ج ۲ صفحه۶۲۱
📚 صحیح مسلم جلد ۳ صفحه ۴۵۲
📚 ابن حجر عسقلانی ج ۱ ص ۱۹۸

┄┅┅✿یاعلی‌‌‌¹¹⁰✿┅┅┄

  *اللهم عجل لولیک الفرج*

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۱۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی