دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۹۸ مطلب با موضوع «حسن باقری» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم(38)

از خاطرات برادر شهید

تو با این حالت چه کار به این کارها داری ؟

روز سوم عملیات طریق‌القدس ساعت 8:30 صبح بود که شهید باقری به خط "سابله‌" رفت تا اوضاع را بررسی کند در حالیکه سه شبانه‌روز نخوابیده بود‌. آن شب خودش رانندگی می‌کرد‌. بی‌سیم‌چی هم در کنارش بود‌. به خاطر بی‌خوابی چند روزه‌، موقع رانندگی خوابش برد و با یک آمبولانس که پشت خاکریز بود تصادف شدیدی کرد‌. در اثر تصادف پیشانیش شکاف برداشته بود و پزشکان می‌گفتند ضربه مغزی شده است‌. ابتدا او را به بیمارستانی در سوسنگرد و سپس به اهواز بردند‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۹ ، ۰۷:۵۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

همیشه می گفت ما در مقابل شهدا مسؤولیم

آنانکه شهید باقری را دیده و در کنارش نبرد کرده اند ، او را بیشتر می شناسند . خصوصا آنانکه خود به قافله شهدا پیوسته اند . آری شهیدان را شهیدان می شناسند.

محمد باقری در حالی که ماشین می‌راند، به جیپ جلویی که حسن در آن بود نگاه می‌کرد‌. حواسش به جاده نبود‌. شهید مجید بقایی (معاون حسن باقری‌) که قرآن می‌خواند به تمام صداهای دیگر اثر می‌گذاشت و در تمام افکار محمد نفوذ می‌کرد‌. وقتی به یاد می‌آورد که حسن سوییچ ماشین و لباسهایش را تحویل داده بود، تپش قلبش بیشتر می‌شد‌. آن گاه حس می‌کرد صدای قرآن اوج می‌گیرد و گویا کسی او را مخاطب قرار می‌دهد‌. "یا ایتها النفس المطمئنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۴۰
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم (36)

 

 فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای تمام مستکبران در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان .
 
ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف ، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است
 در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به پیامبر اکرم ( ص ) و امام زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهداست .

ملت ما باید خودش را آمادة هر گونه فداکاری بکند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۱۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم (35)

 

در یکی از این دیدارها بود که تا امام آمد توی اتاق و روی صندلی نشست، شهید حسن باقری اجازه خواست با دوربینی که خودش آورده بود، دو سه عکس یادگاری بگیرد. امام گفت: «چه ایرادی داره پسرم؟!» یکی از محافظ‌ها که اشاره کرد فلش دوربین برای چشم امام خوب نیست، حسن لامپ اتاق را روشن کرد تا عکس‌ها خراب نشود. زود سه چهار عکس پشت سر هم گرفت و نشست روی زمین. سکوت بر اتاق حاکم شد. آقای رضایی آماده‌ی ارائه‌ی گزارش بود که امام از روی صندلی بلند شد. همه همراه او بلند شدند و با تعجب به هم نگاه کردند. امام از کنار فرماندهان رد شد و رفت طرف کلید برق و چراغ را خاموش کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۰۶:۴۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم (34)

سه تا تیپ درست کرده بود؛
کربلا امام حسین،
عاشورا و چند گردان مستقل.
پشت بی سیم به رمز می گفت « کربلا ! امام حسین اومد؟
عاشورا ! امام حسین تنها است. »
برای جا به جایی نیروها از منطقه ی آهودشت به گرم دشت می گفت
 « آهو ها رو بفرستین اون جاییکه هواش گرمه. »
 
نیروی کارکشته که می خواست می گفت
«کنسرو پخته بفرستین، نه خام. »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۱۷
داود احمدپور

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اول حسن خودش را معرفی کرد. بعد مسائل کلی مطرح شد. ایشان در همه حرف‌ها، تأکیدش روی مسائل اخلاقی بود.

یادم نمی رود، قبل از این که وارد این جلسه شوم، وضو گرفتم ودو رکعت نماز خواندم و گفتم:

«
خدایا خودت از نیت من با خبری؛ هر طور صلاح می دانی این کار را به سرانجام برسان

بعدها در دست نوشته های او هم خواندم که نوشته بود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۰۸
داود احمدپور

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آن وقتها حسن را به قیافه نمی شناختم اما این طرف و آن طرف چیزهایی درباره اش شنیده بودم.
چند ساعتی بود که در محوطه دیدبانی بود و هی دستور میداد و سازماندهی میکرد.
من هم که اعصابم خیلی بجا نبود،از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم.
آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: ببینم تو اصلا کی هستی که این قدر به پرو پای بچه ها میپیچی و سین جیمشان میکنی)
سرش را بلند کرد، نگاهی به من و دز دیدبانی انداخت، لبخندی زد و خیلی آرام جواب داد:من نوکر شما بسیجی ها هستم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۱۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

عصر بود که از شناسایی آمد.
انگار با خاک حمام کرده بود
از غذا پرسید
نداشتیم یک از بچه ها تندی رفت ، از نزدیکی شهر چند سیخ کوبیده گرفت

کباب ها را که دید ، گقت : این چیه ؟
 بشقاب را زد کنار و گفت: هرچی بسیجی ها خوردن ، از همون بیار. نیست، نون خشک بیار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۱۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 

استاد عباس مشفق کاشانی یکی از شاعران نامدار کشورمان میگوید :
قرار بود به مناسبت برگزاری کنگره سرداران شهید استان تهران درباره ی شهید حسن باقری شعر بسرایم .
به خاطر برخی مشکلات از گفتن شعر درباره ی این شهید منصرف شدم و تصمیم گرفتم که انصراف خود را به دبیر شورای شعر کنگره اعلام کنم .

شب خواب شهید باقری را دیدم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۱۵
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وقتی این مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان

و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود،

اما در خانه اثری از این خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت

در این چند روزی که نبودم چه کار کرده ای،

چه کتابی خوانده ای و همان حرفهایی که یک زن در نهایت به دنبالش هست

 من واقعاً احساس خوشبختی می کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۲۹
داود احمدپور