بسم الله الرحمن الرحیم
از روز شهادتشان بگویید.
هر روز صبح تا جلوی در می رفتم و بدرقه اش می کردم و راهش می انداختم. آن روز صبح سرگرم کاری بودم. علی آمده بود و من را صدا کرده بود که: «حاج خانم، من دارم می روم»، ولی من نشنیده بودم. سرم گرم کار خودم بود که دیدم صدایی آمد، نه خیلی بلند.