دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

۲۲۸ مطلب با موضوع «چمران» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

61از خط که برگشتیم . مرخصی رد کردم و یک راست آمدم خانه . دل توی دلم نبود. قبل از عملیات که زنگ زده بودم ، دخترم مریض بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

56 تا آن وقت آرپی جی ندیده بودم . دکتر آرپی جی زدن به من یاد داد، خودش.

57ماکت هایم را کار گذاشتم . بد نشده بود. از دور به نظر می رسید موشک تاو است. عراقی ها تادیدند، به ش شلیک کردند، تا یکی دو ساعت بعد که فهمیدند قلابی است و بی خیال شدند. فکر این جایش را نمی کردند که من جای ماکت را با موشک واقعی عوض کنم . تا دیدمش گفتم « دکتر جان ، نقشه مان گرفت. هشت تا تانک زدیم

58از اهواز راه افتادیم ؛ دوتا لندرور . قبل از سه راهی ماشین اول را زدند.ترکش یک خمپاره هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد.و آمد تو ، ولی به کسی نخورد. همه پریدیم پایین ، سنگر بگیریم . دکتر آخر از همه آمد. یک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش . گفت «کنار جاده دیدمش . خوشگله ؟»

59 بیست و شش تا موشک ِ خراب برگردانده بودند مقر. دکتر گفت «بگیرمشان ، اگر شد استفاده کنیم .»گرفتیم ، درست کردشان ، استفاده کردیم؛ هر بیست و شش تایش.

60تا از هلیکوپتر پیاده شدیم ، من ترکش خوردم . دکتر برم گرداند توی هلی کوپتر و دستور داد برگردیم عقب.وقتی رسیدیم، هوا تاریک شده بود. دکتر مانده بود وسط دشمن. خلبان نمی توانست پرواز کند. تماس گرفتم تهران ، خواستم چند تا فانتوم بفرستند، منطقه را بمباران کنند.خدا خدا می کردم دکتر طوریش نشود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

51موقع غذا سرو کله عرب ها پیدا می شد ؛ کاسه و قابلمه به دست ، منتظر . دکتر گفته بود « اول به آنها بدهید ، بعد به ما. ما رزمنده ایم ، عادت داریم . رزمنده باید بتواند دو سه روز دوام بیاورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

46  کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر ؛ لباس پوشیدنشان، سلاح دست گرفتنشان ، حرف  زدنشان. بعضی ها هم ریششان را کوتاه نمی کردند تا بیش تر شبیه دکتر بشوند. بعدا که پخش شدیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۶
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

41 سر سفره ، سرهنگ گفت « دکتر ! به میمنت ورود شما یه بره زده ایم زمین. » شانس آوردیم چیزی نخورده بود و این همه عصبانی شد. اگر یک لقمه خورده بود که دیگر معلوم نبود چه کار کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۳
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

36 حدود یک ماه برنامه اش این بود؛ صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی، شب ها شکار تانک . بعد از ظهرها ، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۵۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

هر کس تاریخ مومنی را بنگارد مانند ان است که او را احیاءکرده است  پیامبر عظیم الشان السلام محمد رسول الله صل الله و علیه و اله و سلم

چند ماهی از بی خبری نسبت به حاج اقا ابو ترابی میگذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۴
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

 31 آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش . ازش حساب می بردم . یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته ، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم . بعد از این که ظرف هارا شست. آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۸
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

26گفتند «دکتر برای عروس هدیه فرستاده » به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم . بازش کردم . یک شمع خوش گل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۱
داود احمدپور

بسم الله الرحمن الرحیم

21چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده ، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم ، می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۸
داود احمدپور